1. قبل ترها واکنشم به مشکلات خواب بود و صد رحمت به قبل ترها.این بار فرار کردم.یعنی تا شنیدم قرار است به آن زندان منتقل شوم،چند روز مرخصی گرفتم و فلنگ را بستم به سوی بانه.فک کن بانه.جایی که ادم مجبور است تا قرآن اخر پولش را خرج کند.یعنی اگر قبل از فرار مشکلم فقط ورود به الکاتراز بود الان تبدیل شده اس ...
سندروم ناجی یا Messiah Complexبه یک الگوی روانشناختی اشاره دارد که در آن فرد احساس میکند مسئولیت نجات دیگران، حل مشکلات آنها، یا بهبود زندگی اطرافیان بهطور کامل بر دوش اوست. این افراد معمولاً به صورت افراطی خود را وقف کمک به دیگران میکنند، حتی اگر این کار به قیمت نادیده گرفتن نیازهای خودشان تمام شود ...
بچگیام یه هفت تیر اسباب بازی داشتم. سیاه، دسته اش طلایی، لوله اش بلند، خیلی قشنگ بود! کل بچه های محله بهش چشم داشتن! اون زمان نه اینترنتی چیزی داشتم برای باخبر شدن از دنیا نه هم سواد درست حسابی برای خوندن. ولی یه بازی ساخته بودم! از این ترقه تفنگی ها میخریدم. 6 تا از خونه هاشو خالی میکردم و یکی میمو ...
«ارزش خودت را به نگاه آدم ها گره نزن! اگه ارزش شما نزد خودتان به این بستگی دارد که دیگران چقدر برای شما ارزش قائل می شوند، به احتمال زیاد جزو آن دسته از افراد هستید که تمام زندگیشان را وقف راضی نگه داشتن دیگران میکنند. نکات خوب و بد انتقادات دیگران را مد نظر قرار دهید، اما هیچ گاه اجازه ندهید ارزش ش ...
برای تمام وقتایی که بدون اینکه گفته باشم حالم بده فهمیدی چقدر خوب نیستمو کنارم بودی ازت ممنونم برای اون جون دلمی که گفتیو کل خستگیای روزم از تنم رفت ازت ممنونم برای اون جمله کره خر منم دلم برات تنگ شده ای که گفتیو گریم تبدیل به یک لبخند عمیق شد ازت ممنونم برای وقتایی که سرت تو کار و سیستمه و با اون ...
ازینهمه شب نوشتم؛ بذار یه نوشته هم باشه برای این شب بارونی پنجره ی خونه رو باز گذاشتم که هم صدای بارون رو بهتر بشنوم و هم بوی نمِش بپیچه تو خونه قبل ازینکه بخزم زیر پتوی گرم ، دونه های سبز رنگ ماش رو که از دیشب خیس کرده بودم، توی سبد حصیری کوچیک پهن کردم تا شاید بشه سبزه ی عیدم یه لیوان شیر گرم رو ب ...
فشار کاری باعث میشه روزهای تعطیل هم فکرم مشغول باشه. امروز خیلی ذهنم درگیر بود. استرس و هیجانات مثبت از یه طرف و ترس از شکست منطقه امنم هم از طرف دیگه. بالاخره دل و به دریا زدم و کسایی که میشناختم و اکسپت و فالو کردم. خیلی اهمیتی ندادم به یه عکس با حجاب کمترم. البته معمولیه اما برا من زیاد بود این ح ...
یادم میره توییترمو داره و میبینه چی مینویسم، نمیدونم چرا. شایدم احساس خجالت نمیکنم. البته فکر میکردم دیگه چک نمیکنه. چیز خاصی ننوشته بودم. فقط گفته بودم که این بار رهاتر از همیشه بودم و راحت دوست داشتن رو گفتم. دیده بودش. گفت توی توییتر فعال تر شدی! گفتم من؟ گفت اره توییت بیشتر میزنی. این توییتمو ...
امسال تولدم، کاملاً اتفاقی، اکثر آدما متفق القول یه آرزوی یکسان داشتن برام... و این خیلی منو میترسونه! اولیش رو سالی استارت زد و گفت، بعدش به طور ناخودآگاه آرزویِ موقع فوت کردن شمع هم همون شد و بعد پی در پی و پشت سر هم همین آرزو رو داشتن. راستش از بزرگ شدن میترسم، تا ۱۸ سالگی همه چی ذوق داشت و لحظه ...
بارها یک قطعه را میشنوم. یک منظره را هر روز، صبح و شب میبینم. یک جمله را صد بار میخوانم. اما یک لحظه است که می فهمم چه شاهکاری را شنیده ام، چه اعجازی را تماشا کرده ام و چه مفهومی عمیقی را دریافته ام. و حالا یکی از این لحظات که زندگی را در درنگ میفهمم، در میان هزار لحظه ای که تنها از میان زندگی عبور ...