آخرای سال قبل بود که اسکریپت طلا رو نوشتم، یه چیز کاملا فان و شخصی که بتونم حدودی بفهمم طلا بخرم یا نخرم؟ یا دارم ضرر میکنم؟ یا چقدر سود کردم؟ حالا میخوام از فردا شروع کنم نسخه گرافیکی این اسکریپت رو بنویسم، که دیتاهای بیشتری توی دیتابیس ذخیره بشه (نه فایل های متنی)، نمودار بکشه، دقیقتر و اصولی تر ک ...
حق ندارم از تو بگم، از تو بخونم یا از تو غصه بخورم، این چیزا رو باید بذارم برای وقت خودش. تراپیستم گفته... آخه خب تقصیر تو چیه که وسط هفته به دنیا اومدی؟ این شد سومین تولدی که نیستی... نمیتونم بهت پیام بدم... نمیتونم بهت تبریک بگم. چون یا سرد جواب میدی و حسمو خراب میکنی، یا معمولی جواب میدی و حسمو خ ...
دیشب متوجه کم شدن قرصهام شدم! چون توی تاریکی خیلی گشتم تا یه قرص دیگه پیدا کنم... برای همین برای امروز وقت گرفتم. عصر که حاضر میشدم برم دکتر خیلی حالم خوب نبود! چیزیم نبودها... یکم بیحال و بی حوصله بودم! (هیولا میگه خب این که حال همیشگیته!) خلاصه جلوی آسانسور منتظر بودم که بیاد بزنم طبقه پنجم برم پ ...
به تجویز تراپیستم، قرار شده در هفته یک ساعت گریه و سوگواری برای تو داشته باشم! بشینم عکساتو نگاه کنم، چتها رو زیر و رو کنم، زل بزنم به اسکرینشاتها، آهنگای غمگین گوش کنم، خلاصه خودمو خالی کنم! ولی دیگه در طول هفته به تو فکر نکنم، اگر فکرم افتاد سمت تو باید توی یه دفترچه بنویسم، حس و حالمو بنویسم و ...
امشب طوفانی که توی سرم بود، با طوفانی که بیرون سرم بود رقابت میکردن. توی اتاق تاریکِ تراپی نشسته بودم با چشمای بسته، هیولا داد میکشید، مامان داد میکشید، بابا داد میکشید، دکتر داد میکشید، اون پشت رختخوابها یه پسر کوچولویی هم بود که داشت نقاشی شیطان رو میکشید. صدای اذان میومد، یه ظهر تابستونیِ کثافت. ...
ترانهی «آمد اما» که با صدای ماندگار استاد بنان و پیانوی جواد معروفی در برنامه گلهای رنگارنگ شماره ۲۲۴ (اواخر دهه ۴۰) اجرا شد، یکی از عاشقانهترین قطعات موسیقی ماست. اما پشت سرودن این غزل، روایتی تلخ از زندگی شاعرش، مرحوم ابوالحسن ورزی نهفته است. گفته میشود سالها پیش همسرش او را ترک کرده و با هنرم ...
تمام قد جلوی درِ اتاق تراپی حاضر شد و صدام کرد برم داخل. تمام مشکی پوشیده بود! باعث شد لبخند بیاد رو صورتم! وارد شدم و دوباره اتاق رو تاریک کرد. همون ترکیب رنگی که دوست دارم. تاریکی و نور آباژور نارنجی رنگ. با اون کتابخونه و میز بزرگ دقیقا عین اتاق شاه سیاه هستش... "تراپیستِ شاه سیاه بایدم مشکی بپوش ...
من اولین دوچرخهمو حدودا 17-18 سالگیم داشتم! با کلی بدبختی و کار کردن هم خریدم! وقتی خریدمش اصلا بلد نبودم برونمش! برام سخت بود که رکاب کامل بزنم! نیم رکاب میزدم و بعد با اون یکی پام برمیگردوندمش و دوباره نیم رکاب و... یه روز یادمه با همون وضع دوچرخه روندن پسرخالهمو هم سوار زین کردمش که بریم دوچرخه ...
امشب هیچکس خونه نبود جز من و چند تا هیولا. مامانم رفته پیش آبجیم چون تنهاس شوهرش برای کار رفته شهر دیگه... منم رفتم یکم اتاق رو مرتب کنم که خوردم به یه سری خاطرات! چشمم خورد به هودی سفیدهای که توی کیفم پشت میز قایمش کردم... اینو نگفتم بهت. وقتی که رفتی یه لکه افتاد روی هودی سفیدی که ست خریده بودی ی ...
یکی از شبایی که غرق استرس کنکور ارشد بودم، بیشتر نگرانیم به خاطر این بود که نکنه تو رو از دست بدم. تو هم هی دلداریم میدادی و میگفتی که کنکور چیزی نیست که زورش به ما برسه و ما رو از هم جدا کنه. اما من بازم پا شدم و چراغ مطالعه رو روشن کردم و ده تا تست دیگه هم زدم. یادمه اون شب چی گفتی. گفتی یادم میمو ...