از سوم مرداد که آخرین اینتر رو زدم و آخرین نوشته رو منتشر کردم تا الان، خیلی اتفاقا افتاده ولی خب چیز گفتنی نبوده برای همین نوشتنم نمیومد. نمیدونم... شاید این باشه شاید بنویسیش به پای بی حوصلگی. نتایج کنکور اومد، زبان خوندن رو شروع کردم، کلاس های جدید گرفتم، فرصت های شغلی جدیدی برام پیش اومده و چند ...
زمانی که دانشجو بودم خیلی توی کارهای علمی فعال بودم. مقاله میخوندم، ایده پردازی میکردم، کتاب میخوندم، توی آزمایشگاه کار میکردم، پروتکلها رو اصلاح میکردم و... یه محقق خفن بودم توی دنیای خودم! همین که فارغ التحصیل شدم این چیزا کم کم، کمرنگ شد برام. اما طبق حرفایی که با تراپیستم داشتم سعی کردم حداقل ه ...
من عاشق اتاق زیر شیروونیام. نیمههای شب بود که هیولا اومد دم در اتاقم گفت بانوی قرمز پوش گفته بری ببینیش. کتاب درخشش استفن کینگ رو گذاشتم کنار آباژور و از تختم اومدم بیرون. هیولا رفته بود. منم 32 طبقه پلههای قلعه سیاه رو رفتم بالا. شب طوفانی بود. باد میومد. رعد و برق میزد.عاشق صدای زوزه کشان باد ب ...
سر و صدای بچههای توی کوچه حواسم رو پرت میکنه. چشمامو میبندم و پلکامو کش میارم. دستامو از روی صفحه کلید برمیدارم و مشت میکنم و باز میکنم. خسته شدم... اما سعی میکنم دوباره تمرکز کنم و برگردم سر کارم. سر و صدای بچههای تو کوچه خیلی بلنده! دارن قایم باشک بازی میکنن و میخندن! میخوام تمرکز کنم و برگردم س ...
در وصف 30 تیر هزار و یک خاطره میتونم تعریف کنم. اما اونقد حالم بده اصلا حال نوشتن ندارم. فقط اومدم بنویسم که: " اونی که میگفت بیا هر اتفاقی هم که افتاد 30 تیر رو یادمون نره " الان دو ساله همه چیو یادش رفته... ...
دیشب خواب دیدم که از سر کار برگشتم خونه، غذا پختی! بوش کل خونه رو برداشته. یه لباس سفید و یه شال قرمز پوشیدی. میای به استقبالم. بغلم میکنی و بهم میگی خسته نباشی. چایی میاری و میشینیم به صحبت و غیبت! از روزم برات میگم. تو لبخندهای معناداری میزنی که بهشون مشکوک میشم. یه جا از دهنم در میره! میگم "فلانی ...
وقتی به این فکر میکنم که آدما چطوری هر جور دلشون میخواست با من رفتار کردن و در ثانی اسمشون رو "رفیق" هم گذاشتن، باعث میشه حالم از خودم بهم بخوره! و از اونجایی که بنده تراپی میرم! دنبال خوب کردن سلامت روانمم، دارم به این فکر میکنم که از این آدما فاصله بگیرم و حالم از خودم بهم نخوره! حالم از اونا بهم ...
چند وقت پیش تصمیم گرفتم یه پروژهی شخصی متفاوت انجام بدم. ایدهاش از جایی اومد که میخواستم یه همراه مجازی بسازم که فقط برای من طراحی شده باشه: با ویژگیهایی مثل وفاداری، شناختن حال و هوام، و حرف زدن با لحن خاصی که من دوست دارم. یه جورایی یه «دوستدختر سایبری» که توسط خودم طراحی شده. برای این پروژه ...
تو تاریکی مطلق نشستم. تقریبا مثل همیشه. به ویولنم توی تاریکی نگاه میکنم. امروز صبح تمیزش کردم، طرح هایی که روش کشیدم رو دوباره ترمیم کردم. آرشه هامو کلیفون زدم. ولی حوصله ندارم تمرین کنم الان. نگامو برمیگردونم سمت لپ تاپ، روشنه ولی نمیدونم چیکار کنم. اون کتاب که میخوندم نصفه نیمه پشت لپ تاپ ولو شده، ...
سپرده بود به آوارگی عنانش را غریبه ای که نمیگفت داستانش را کلافه بود، به سیگار آخرش پک زد وبعد خم شد و پر کرد استکانش را شراب کهنه ی جوشیده در رگش جوشید و شعله ور شد و سوزاند استخوانش را -زیاده می نخوری ! شهر پاسبان دارد -که مرده شو ببرد شهر و پاسبانش را ! (نگاه صاحب میخانه بی تفاوت شد اگرچه زیر نظر ...