دکتر گفت "شاید اگه ارتباط با یه آدم جدید رو امتحان کنی نظرت عوض بشه و بتونی فراموشش کنی" تکیه دادم به پشتی مبل زرد رنگی که روش نشسته بودم. سرم سنگینی میکرد و اگه دکتر جلوم ننشسته بود احتمالا برای چند ثانیه‌ای هم که شده چشمامو میدوختم به سقف و چند ثانیه ای هم که شده از بند این همه سوال و جواب و نصیحت ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

میگه تپل شدی! لبخند میزنم! خب چی بگم! از لبخندم حس میکنه ناراحت شدم (که نشدم) سریع میگه منظورم این نیست که بد شدیا! یعنی خوب شدی! یعنی خوب بودی بهتر شدی! از این هی عوض کردن جملاتش خندم میگیره و میگم مرسی! دلم براش تنگ شده! کاش میشد زمان‌های بیشتری ببینمش. آخه روانپزشکم خیلی شبیه توهه. فرفریه، برق چش ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

از موقعی که "قرص پَر" تجویز و مصرف شد نه فروپاشی روانی تجربه کرده، نه شاهد افسردگی از سر دلتنگیش بودم. من شب و روز اون رو زیر نظر دارم. چند روزی هستش که ساکته. دیگه موزیک هم گوش نمیده. صبح تا شب خیره میشه به کامپیوترش، یه سری کدهای پریشون و آشفته وارد میکنه، مینویسه و پاک میکنه، اجرا میکنه و اصلاح م ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

آن شب صدای گریه و فریاد می آمد آن شب تو تنها مانده بودی، باد می آمد آن شب صدایی شیشه ها را مضطرب می کرد باران تندی در امیر آباد می آمد... باران نه...از چشم زمین انگار سیلی که با نعش مشتی ماهی آزاد می آمد باران نه...اشک شادی اردی جهنم بود وقتی برای زادن خرداد می آمد دنیا شبیه کوسه ای مشتاق خون ات بود ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

من از بچگی توی خانواده‌ای بزرگ شدم که دائما با بچه‌های فامیل، بچه‌های همسایه‌ها، بچه‌هایی که اسمشون توی مجله‌ها بود مقایسه شدم. به عنوان کسی که هیچوقت شکست رو قبول نمیکنه، همیشه سعی کردم که بهتر و بهتر بشم. مقایسه‌ها و سرکوفت زدن‌ها و انرژی‌ منفی‌ها از طرف نزدیک‌ترین آدمای زندگیم منو نتونست متوقف کن ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

میدونم به هم ربطی ندارن، اما فرو پاشیدم... فروپاشیدم از شام غریبان، یاد تو افتادم... یهو خودمو دیدم توی اون شب آخر، دم مترو، تنها نشسته بودم و گریه میکردم. میدونی که اشک من در نمیاد مگر اون شب... وقتی مداح خوند: به زیر بوته خاری، دو دختر بچه جان دادند همه از ترس و حیرانی، عجب شام غریبانی... انگار دو ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

چیزی که من توی این دنیا از همه چیزی غمگین‌تر دیدم، این بوده که آدما همیشه دنبال یه جایی بودن که احساسات منفی‌‌شون رو تخلیه کنن. پدری که از یه روز شلوغ کاری برمیگرده به خونه، به سر خانومش داد میزنه که غذات چرا نمک نداره! با اینکه 10 سانت از نمکدون فاصله داره! صدای توپ بازی بچه‌اش که از صدای بال زدن ی ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

وسط کلاس برنامه‌نویسی، فایل تمرینات رو باز میکنم. تمریناتی که خودم طرح کردم. یکی از سوال‌ها اینه: 20 نفر دوماد داریم 20 نفر عروس یه برنامه ای بنویسید که با توجه به خصوصیاتشون فهمیده بشه کدوم دو نفر برای ازدواج مناسب هستن. و خصوصیات آدما رو طوری چیدم که خودم و خودت بشیم مناسب... اصلا من چرا چنین سوال ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

ثانیه به ثانیه داریم به 30 تیر نزدیک و نزدیک‌تر میشیم و من فکرشم نمیکردم اینقدر از تابستون متنفر باشم! همیشه متنفر بودم! به خاطر حساسیت‌های فصلی، به خاطر گرمای زیاد، اما 30 تیر قرار بود این نفرت‌ها رو بشوره ببره نه که بیشترش کنه! نشستم توی تاریکی. حالم از خوب بودن خیلی دوره... دارم به این فکر میکنم ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

امروز تراپی‌مو کنسل کردم. به خاطر اینکه وقتی پولام کم میشه باید بیشتر از قبل حواسم باشه که چطوری خرج میشن. جلوی خرج‌هایی که میتونم رو میگیرم تا دوباره رقم مانده کارتم به منطقه امن برسه. برای همین بعد از کلاس ویولن به جای تراپی، قدم میزدم توی خیابونا، یه لحظه توجهم رو یه خانوم و پسر کوچولوش جلب کردن. ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید