امروز فکر میکردم امروز پنجشنبه است. عجله داشتم برم وسایل ماکت رو بخرم. گِل و برچسب نقرهای و آرمیچر و اینا. تو فکرم بود برم الکترونیکی محله ازش بپرسم چطور بدون کویل صفحه گرمایش میتونم درست کنم. وقت کمه انگار. وقت همیشه کمه برای من. از خواهرم پرسیدم امروز پنجشنبه است، نه؟ گفت دختر سه شنبه است هنوز. ...
حالم، حال زندانی بدون ملاقاتی، حال مریض بدون همراه، حال سرباز بدون نامه. همان اندازه منتظر، همان اندازه آونگ میان امید و یأس. ...
وقتی تو با من قهری، منم با خودم قهرم. ...
نیما نوشته بود : دلتنگی کمتر شده و جایش را به دلخوری داده. حظ کردم که چقدر دقیق و چقدر درست و نِکو گفته این پسر. نیما نگارستان را هزار سال پیش از وبلاگ " یک گلوله برای ژنرال" میشناسم. بعدتر کانال That's all folks را پیدا کردم و بیشتر خواندمش. البته حالا دیگر می گوید نیما مرده و اسم واقعی اش هم امین ...
با خودم میگویم این یک روند زمان بر است. باید صبر کنم. حوصله کنم. منطقی است اما آخر تا کی؟ مسئله دقیقا همین است که نمیدانم تا کی صبر و حوصله خرج کنم بلکه عادتی از سرم بیافتد. ده روز، یک ماه. چهل روز، یک سال. همه را سپری کردهام و غرق خوشخیالی بودهام که باز یک روز ناغافل برگشتهاست و روز از نو. مس ...
شاید که تقدیر من اینه ...
سعی می کنم به خیلی چیزها فکر نکنم. یعنی نباید فکر کنم. یعنی خیلی خوب می شود اگر بتوانم بهشان فکر نکنم. مثلاً به این فکر نکنم که یک سال است بیکار هستم و ته مانده پس اندازم خیلی وقت است که تمام شده. یا به این فکر نکنم که سه سال از عمرم را صرف پوچ ترین هدف دنیا کردم و یک ارزن عایدم نشد که هیچ، در همه چ ...
دیگه گمونم باید چند سالی منتظر بمونم همه رفتنیا برن، بعد من و ماهایی که موندیم از بین خودمون انتخابمون رو بکنیم. ...
موقعیت: در حال گذر از برههی حساس " خب الآن چه غلطی کنم با این زندگی". ...
همین حالا کتابم را تمام کردم. آخرین کتابی که خوانده و تمام کرده بودم انقدر از نظرم دور بود که فکر کردم این اولین کتابیست که امسال میخوانم و تمامش میکنم. بعد یادم افتاد " ناسور" را هم خواندهام. حتما چیزهای دیگری هم خواندهام و یادم نیست. آخر من که بی کتاب سر نمیکنم. شاید هم کردهام و خودم خبر ندا ...