دیگر برای خودم یک پارچه رویا رویایی شدهام. به موزِ کال و خاویار و کرهشور هم بسنده نمیکنم. همه زندگیم شده رویا و پاهایم به ندرت روی زمین سفت خدا مینشیند. از صبح که چشم باز میکنم پا به دنیای رویا میگذارم و تا شب که بخوابم هفت عالم آنجا را سیر کردهام. رویای روز دفاعم را میبینم، سفرهای نرفتهام ر ...
- بگذار همه چیز را رها کنیم و بگذریم. . اما من دلم میخواهد حرف بزنم. میلی در من میسوزد و واژههایم خاکستر میشود؛ میل به حرف زدن. نه! میل به شنیده شدن. نه! این هم نه! میل به گفت و گو. بگذار به جای رها کردن بایستم، صدایم را صاف کنم و بلند حرف بزنم. بگذار صدایشان کنم. همیشه گفتهای من نامرئیم. باشد. ...
اشکالی نداره. نه غمها اشکال دارن، نه غصهها. همشون بینقص. همشون کامل. ...
دلتنگ و بی قرارم. بیتاب هم صحبتیم. صحبتهای وقت و بیوقت. حرفهای بسیار آرام. زمزمههای در گوشی. بیتاب در آغوش کشیدنم. بیتاب در آغوش گرفتن. آنگونه که آزار نباشد. امن باشد و آرام. بیتاب محبتم. مهری که در یک لحظه، اما در خلوت دو دل جوانه بزند و مثل پیچک تنیده شود، قد بکشد و آن دو را به هم وصل کند. ...
دلم میخواهد ننویسم. دلم میخواهد هیچ چیز نگویم. روزانه نوشتن کار من نیست. مردابتر از آنم که از رود بودن و جریان داشتن بنویسم. نوشتن از تکرار، تکراریست. از ملال و فسردگی و گم بودن هم. مینویسمشان، دیگر سبک نمیشوم، که ضرب در دو میشوند. دلم نمیخواهد حتی به اندازه همین چند کلمه، به خوانندهای تصادف ...
امشب خستهام و سردرد دارم. حرف خاصی هم ندارم چون هیچ کار خاصی نکردم. در حقیقت خستهی کار خاصی نکردنم که سرم را درد آورده. ...
امروز به تمیزکاری گذشت و بعد هم فحش خوردن. صبح نه چندان زود، بیدار شدم. بیدارم کردند البته، دست و رو نشسته نشاندنم پای سفره صبحانه. مامان حریره درست کرده بود و اصرار داشت که حتما دور هم بخوریم. بعد از صبحانه معطل نشستم تا بابا و برادرم بروند دِه. حاضر شدن و رفتنشان دو ساعت طول کشید. حالا اگر یکی از ...
من که همیشه، در همه کارها از همه جهان عقب هستم، نشستهام آخر تعطیلاتی عکسهای سال قبل رو مرتب میکنم و هی یاد خودم میارم که چه کارها کردم و چه ها گذشت. فروردین اولین سابقه بیمه برام رد شد. بهترین سفر امسال، همون صبح تا ظهر اردیبهشتی بود که با بابا و خواهرم رفتیم ده و در سبز و آبی خالص اونجا غرق شدیم. ...
توی محله ما، مثل خیلی از محلههای دیگه این شهر و به تحقیق شهرهای دیگه، زن های همسایه، معمولاً سه شنبه هر هفته، جمع میشن خونه یکی و برای ظهور امام زمان نماز میخونن. اسم نماز هم نماز امام زمان هست. من وقتی که کوچیک بودم، چندباری توی همین مراسم خونده بودم و چند باری هم وقتی که رفته بودیم جمکران. اما ح ...
کار بدی کرده ام و آن اینکه چندین قسمت اپیزود چهل و سه پادکست دیالوگ باکس را پشت سر هم گوش داده ام. *** از عشق سخن باید گفت؛ همیشه از عشق سخن باید گفت. بی عشق، روزگارت را زندگی سیاه خواهد کرد. بی عشق، مصیبت است برخاستن، کار کردن، خفتن، نگاه کردن، راه رفتن، نفس کشیدن. بی عشق، هیچ سلامی طعم سلام ندارد؛ ...