منم خیلی جدی وارد معقولات میشم. حس طنزت کجاست دختر؟ ...
به قول شوهرِ هم اتاقیِ جدید هم اتاقی سابقم، این ماه رمضون چشم سفید کرده، نمیره. *** به مریم میگم: چرا ما اینجوری شدیم؟ بقیه هم اینجورین یعنی؟ مریم میگه: باید از خودشون بپرسیم. باید برم سراغ بقیه، ازشون بپرسم آی آدم ها! که بر ساحل نشسته، شاد و خندانید، آیا شما هم همش منتظرید؟ منتظرید سال کهنه تموم شه ...
اگر ممکن بود یک قدرت جادویی داشته باشم، آن قدرتِ فراموش شدن بود. بله، فراموش شدن و نه فراموش کردن. دوست داشتم توانایی این را داشتم تا از ذهن آدمها، خودم را پاک کنم و کاملاً فراموششان بشوم. دلم نمیخواهد در نبودنم چیزی برای دیگران یادآور حضورم باشد. دلم نمیخواهد کسی از من خاطرهای در ذهن داشته باشد ...
معتقدند که من خیلی به همه چیز گیر میدهم. اما خودم معتقدم که من تنها به چیزهایی که روی من تاثیر میگذارند گیر میدهم. فقط به صداها و هر چیز و هر کسی که باعث تولید صدا میشود. به مامان که با صدای زیرِ بلند و ناواضح از صبح تا شب یک چیزی میخواند، به برادرم که با صدای بلند درس میخواند یا با صدای بلند آ ...
ناراحتم؟ به خاطر حسی که از زندگیم حذف شده، ذوق هایی که کور شده، آره ناراحتم. ولی مهم نیست. به احساساتم نیازی ندارم. ...
شب شده. رو به پنجره، رو به آسمان ابری و جنبش آهسته و خاموش شهر میپرسم: به نظرت الآن خوش به حال کیه؟ میگم: خوش به حال کسیه که امروز، وقتی از خواب بیدار شد میدونست چی کارا باید بکنه و حالا که میخواد سر بذاره رو بالش، نگاه میکنه و میبینه چیزی از امروزش نمونده برای فردا و فرداها. خوش به حال اونیه که می ...
بلا روزگاری شده ها! تا میای همه ی زورت رو بزنی، زندگی رو دو قدم ببری جلو، یه کاری میکنه به قاعده ده قدم برگردی عقب. پ.ن: انگاری بازیش گرفته باشه. می مونی بخندی یا گریه کنی. ولی میخندی. آخه نگاه کنی جدی جدی شکل بازیه. تو بازیم باید بخندی دیگه. وقتی باختی باید بیشترم بخندی. ...
حالا ولی من اونقدرام که وبلاگم نشون میده، آدم غمگینی نیستم. ...
بله، من خیلی خوب شما را میشناسم. اصلا از آمدنتان غافلگیر نشدم.حتی منتظرتان هم بودم. همیشه همین موقعها سر و کلهتان پیدا میشود. همین وقتها که ماهها و روزها نشستهام به فکر کردن، سبک سنگین کردن، عاقبت اندیشی و مقایسه و امکان سنجی و و و ... و سر آخر رسیدهام به یک تصمیم که فکر میکنم درست هست. بعد ...
ای مُنعم آخر بر خوان وصلت تا چند باشیم از بی نصیبان ...