چهارشنبه- ۴ تیر ۱۴۰۴ جنگ تمام شده انگار. دیروز تمام شد. جنگ تمام شده و " میم" هنوز برنگشته. نه برگشته و نه نشانی ازش پیدا شده. از خودم میپرسم یعنی بعد از این دوازده روز، هنوز زنده است یا اینکه مهسا دیگر بابا ندارد؟ یعنی او مرده؟ هر روز که از این دوازده روز گذشت امید ما کم و کمتر شد، اما مهسا هنوز ه ...
به خواهرم میگم: تازه ما جای خوب تاریخ ایستادیم. میگه: اما جغرافیامون بده. چه فایده. ...
رسیدم، اما این بدترین سفرم با اتوبوس بود. از این به بعد پای پیاده برمیگردم ولی سوار چنین اتوبوسی نمیشم. ...
گمونم باید برای سالم رسیدنمون نذر کنم. ...
زمستونش انقدر همهجا رو گرم میکنن که باید لباس تابستونی بپوشی، تابستونشم انقدر سرد که باید لباس زمستونی تنت کنی. روا نیست به خدا. ...
آمدم تهران. وقت تلف شدن محض بود. ضرر کامل. استاد هیچ چیز خاصی نگفت. جایی هم نرفتم، کار خاصی هم نتونستم بکنم. همون دیروز میخواستم برگردم، چک کردم، بلیط نبود. الآن که دارم برمیگردم باز وضعیت اتوبوسا درب و داغونه. نه تو سایت بلیط هست، نه تو تعاونیها میگن ماشین داریم. ولی تو محوطه یک در میون ماشین هست ...
هی هر روز این جاباینجا و جابویژن و کاربوم و ایرانتلنت و ایاستخدام بهم پیام میدن، میگن فلان جا به دنبال استخدام فردی مثل من هست. اگر اینطوره پس چرا من هنوز بیکارم؟ آهان یادم اومد، چون من تک بعدی هستم و فقط میتونم یک کار رو انجام بدم. که اون یک کارم هشت ماهه که نوشتن پایاننامه است. آه، روزی تم ...
" آرزو میکنم امروز کمی با دیروز متفاوت باشد ." ...
از خودم وقتایی که دارم خوشبختی آدمها رو با حسرت دنبال میکنم، بدم میاد. چون کافیه حواسم پرت بشه تا حسادت جای حسرت رو بگیره. از خودم وقتایی که بهخاطر ویژگیهای ظاهری آدمها حس منفی میگیرم، بدم میاد. چون موجه نیست، بیپایه و پشتوانهاست. حسه. منطقی نیست. از خودم وقتایی که از یه تغییر کوچیک تو زندگی ...
سه هفته است تمام انتظار و تلاشهام برای برقرار شدن یه مکالمه به چیزی جز جوابهای کوتاه و تک کلمهای ختم نشده. من یک طوریم شده. و اِلا سکوت و انزوا که همیشه پناه من بودند. پس چرا تو این روزای مهم اینجوری شدم. هیچی، هیچ وقت تو این زندگیِ من سر جاش نیست. یکی نیست بگه بسه دیگه دختر. بسه. آره، باید بس کن ...