همیشه عاشق بهار بودم، عاشق فروردین... گل های لاله وحشی... گل های شقایق وحشی... کوهستان سبز و لطیف ... رودخونه های پر از آب...  من توی دل کوهستان بزرگ شده بودم... با رنج های بیشمار و با امیدهای بیشمار... با دردهای بیشمار و با تلاش های بیشمار برای التیام... اما امسال... کز کرده ام کنج یه اتاق تاریک، ج ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

دلتنگشم و سوال همیشگی احتمالاً اینه اونم دلتنگم هست یا نه؟ دلم میخواست امشب با هم حرف میزدیم و با شوخی‌های سبک فضا رو نرم میکردیم. نبودنش سنگینه. گاهی این سینگنی بیشتر از توانم میشه و خب خیلی وقت‌ها هم قابل حمل هست. الان هم میشه تحملش کرد ولی دلم میخواست بود و خودش جای خالی خودشو پر میکرد. دلم تنگشه ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

میخوایم برا بابام گوسفند قربونی کنیم، اقاهه اومده تو پارکینگ که جلو بابام سر ببره با اینکه پیشنهاد خودم بود اما به طرز عجیب غریبی حالم بد شده و نمیتونم ببینم از وقتی خودم پرنده دارم، حیوونا برام درحد انسانها چه بسا بیشتر مهم شدن و کوچکترین اسیبی بهشون بشدت ناراحتم میکنه - نشستم تو خونه تا تموم شه بر ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

مامانم مسواک برقی رو دید و با شک و تردید گفت از کجا؟ گفتم خریدم. گفت از فلان جا؟ تایید کردم و بحث رو عوض کردم. بعد ظهر با خودم فکر کردم و گفتم بذار بهش بگم آقای م.ح خریده. عصر داشت اتاق رو جارو میکرد. مسواک به دست وارد شدم و گفتم مادر؟ گفت بلهههه : بیا یه حقیقت رو بهت بگم. گفت چی شده؟ : این مسواک رو ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

.. ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

یک دستم به گوشی و دست دیگم مدام بین دهنم و پلاستیک مغز تخمه جابجا میشه امروز قبل از غروب سوار خط شدم و رفتم بازار دمِ افطار بوی آش تو فضا پیچیده بود و بد جور هوس آش کردم،خونه که رفتم حتما به مامان میگم درست کنه این چند روز باقیمونده، به تر و تمیز کردن خونه و خرید وسایل هفت سین گذشت ، ولی شیفت های ما ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

امروز رفتیم مدرسه و هیچ کس نیومده‌بود، هیچ کس. مدیر خل وضعمون گفت تا ساعت سه باید بمونید. فکر کنید تا ساعت سه‌. خدایا از شانس من دفتر طراحی‌م رو برده بودم و این طرح‌ها رو کشیدم https://uploadkon.ir/uploads/b86b17_2520250317-155104.jpg یکی از همکارا هم دفتر طراحی‌ش باهاش بود برای اونم یک کلاغ کشیدم. ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

انگار که از مدت ها پیش تر مرده ام، اما به اصرار اطرافیان یا حتی به اجبارشون، باید وانمود کنم زنده هستم، انگار که تمام استخونهام خورد شده، له‌ شده، اما تمام این تکه های خورده شده رو ناچارم با خودم اینور و اونور ببرم، انگار که همه چیزم ازم گرفته شده، اصلی ترینشون احساساتم، هیچ حسی به هیچ چیزی ندارم، ح ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

عصر خیلی خسته بودم و خوابم گرفت. ساعت یازده بیدار شدم و الان دارم از دلتنگی شرحه شرحه می‌شم. اگر از تلگرام لوگ اوت نکرده‌بودم حتماً پیام میدادم که دلم برات تنگ شده. یک کار بیهوده و عذاب آور خداروشکر از تلگرام زدم بیرون. اما راستش دلم براش تنگ شده، برای حرف زدن باهاش و غر زدن. نبودن همیشه همین طور بو ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

امروز کمی بیشتر از قبل دلتنگ و دلگیر بودم. مدرسه همه‌ی بچه‌ها اومده بودن. خداحافظی کردم و گفتم که فردا نیان. یکی از زنگ‌های تفریح وارد دفتر شدم و دیدم سه تا آقای متشخص نشستن. من هم نشستم و متوجه شدم از اهالی روستا هستن و شورای روستا و اینا محسوب میشن. داشتن راجع به آموزش صحبت میکردن. یه نکته‌ای که ا ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید