زهرای بابا سلام ببخشید دیر شد. این روزها خیلی ذهنم مشغول چیزی است که فقط خدا می تواند با شرایط فعلی از " من حیث لایحتسب" درستش کند. ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

در این پست با یک سری چصناله مواجهید، اگر حالتان محتوی غم است حتما بخوانید، اگر هم خوشحالید نگه دارید وقتی غمگین بودید بخوانیدش. ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

1.یه فامیل نزدیکی داریم (در واقع داشتیم) خیلی دوتا خانواده بهم نزدیک بودیم.تمام خاطرات بچگی ما با اینا بود.انگار یکی بودیم باهاشون.دخترشون رفیق صمیمی من و خواهرم بود.سالها گذشت.مادر خانواده در اثر بیماری فوت کرد و فاصله ها بیشتر و بیشتر شد.کم کم شدیم مثل غریبه ها و این خیلی برام غم انگیز بود که چرا ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

قبلاً هم گفته بودم که برای سال‌ها، نوشتن در مورد پزشک شدن در سن بالا را به تعویق می‌انداختم. اما همیشه این سؤال را می‌پرسیدند و می‌پرسند که فلان سن برای خواندن پزشکی دیر نیست؟ تقریباً یک سال پیش در نوشته‌ی «شروع تحصیل پزشکی در سن بالا» این موضوع را باز کردم. حرفی که در […] نوشته تصویر یک «امکان» و ف ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

داشتم پستای قدیمیو سایتو زیر و رو میکردم، یهو با خودم گفتم: "پسر! عجب بند و بساطی داشتیما! میتونی یه دل سیر خاطره برا بچه‌هات و شاید بچه‌های فامیل تعریف کنی، از اونا که برا خودت به صورت غیرقابل توصیفی خنده دار و باحاله و وقتی برا کسی تعریف میکنی فقط بهت زل میزنن و میگن خب که چی؟" واقعا دلم برا نوشتن ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

امروز همه ش رو موود کار کردن نیستم. زور میزنم نمیشه. به این وقتای سال که میرسیم حس میکنم دیگه سال تموم شده. در واقع هم شده! کمتر از سه ماه مونده به شروع سال ۲۰۲۵! صبح رفتم بانک و کارام انجام شد. طبق معمول هزار تا سناریو چیدم که نکنه بهم چک ندن. که بگن بدهکاریت زیاده و مبلغش زیاده و فلان. اما خداروشک ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

بهش فکر می کنم و فکر می کنم و یه بار دیگه هم فکر میکنم ولی چون همه‌ی این فکر ها مال یک نفره، نتیجه همشون هم یک چیز میشه. مشخصا. کاری که الان دارم میکنم مثل کاریه که چند دقیقه پیش کردم. نصفه شبه. از اتاقم رفتم بیرون و در رو یه جوری باز کردم که صدای قژقژ دردناکش در بیاد و انتظار داشتم یکی بیدار بشه و ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

از اواسط مرداد که شروع جابه‌جایی خانه بود تا به الان، یکی از فشرده‌ترین دوران‌های زندگی‌ام را تجربه کردم. تصورش را هم نمی‌کردم که بشود این‌قدر فشرده گذراند. الان هم که می‌نویسم، انبوهی از کارهای خرد و کلان منتظرم هستند. اما به خاطر خودم هم نیاز داشتم که کمی این‌جا بنویسم. اول از همه بگویم […] نوشته ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

زهرای بابا سلام عمو که داشت بر می گشت گفتم فکر نکنی شفا پیدا کردی یعنی رستم شدی و کار سنگین می توانی بکنی یا هر چیز خواستی بخوری. مراقب باش. فقط از عمل جان به در برده ای. نمی دانم گوش کرد یا نه. پنج شنبه که شد برای دیدن مزارت آمدیم شمال. از قضا ماشین در جاده خراب شد و 2 شب خانه آقا جان رسیدیم. قصدم ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

خلاصه بعد از یک ماه اومدم بنویسم. تو این یک ماه اتفاقات زیادی افتاده! از به دنیا اومدن نی نی زهرا، تا دفاع دکترای داداشم، تا یه مصاحبه ی مهم برای من، تا اون اتفاقه که بلاخره افتاد (حتی زودتر از زمانی که پیش بینی میکردیم)، تا بردن اون جایزه ای که دو سال منتظرش بودم و بارها در موردش نوشتم. همه ی اتفاق ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید