دراز کشیدم کنار میم. لوند و ظریف ازش خواستم باهام حرف بزنه ...گفتم اصن فرض کن من یه بانوی زیبا و رعنا هستم و برام بگو چته...(مدتیه شدیدا توی خودشه، می دونم یه مشکل بزرک داره، از خود مشکلشم خبر دارم اما توقع داشتم درباره اش حرف بزنه) نمیخاس حرف بزنه و فقط برای این که دست به سرم کنه گفت تو خوبی بابا ...
چرا اقایی بعد چهار سال نتونه خانومیو فراموش کنه؟ اصن به هر دلیلی رابطه نشده که بشه و تموم شده چرا یه سریا پذیرش ندارن؟ چی میشه تو ذهنشون؟؟؟ اصلا نمیفهمم دنبال چی هستی مرد ...
همان سالهای اولی که آمدیم این خانه، لولای پنجره اتاق خواب ترک برداشت. یکبار هم یادم هست که بابا خواست درستش کند اما مثل باقی کارهاش سمبل کاری. و بعدها هم هی پشت گوش انداخت تا ما از صرافتش افتادیم. زمستان و پاییز که پنجره بسته است مشکل خاصی نیست. اما تابستانها که بابا دلش میخواهد تمام پنجرهها که ...
شهرمون که بودم ، شب وقتی برق رفت ، تو حیاط فرش انداختیم و پنج تایی کنار هم نشستیم هوا چون تاریک بود و چراغی روشن نبود ستاره ها از هر شبی بیشتر بودن یه سریاشون حرکت میکردن و میگفتیم لابد هواپیمان اون شب سه تا لیوان چایی ریختم و همشو خودم خوردم خیلی چسبید کنار خانواده شبای بعدمدوس داشتم برق بره بشینی ...
دارم نظم مورد نظرم را پیدا میکنم و تازه فهمیدم توی بعضی کارها انسان عجولی هستم. آخر چرا این قدر عجله میکنم؟ مهلت بده دختر! درس خواندن را دوست دارم. هر چند ته چشم همهی اعضای خانواده و همهی دوستهایم، چه آدم احمقی نهفته باشد. البته گاهی این نگاه روی مخم میرود و آن روی دیده نشدهام را نشان میدهم. ...
همچون قاصدکی سردرگم زورم به اجابت هیچ آرزویی نرسد ...
نمیدونم چی شد که پای چ به بلاگفام باز شد. قول داد خودش نخونه و از گوشی من بخونه. از اونجا که نمیتونم حرف بزنم و گاهی حرفها میچسبن ته سینم، بدم نیومد گاهی ببینه دوستش دارم. که پشت صحنه زندگیم و هم ببینه. زخمام، آسیب پذیریم، همه چیز... یواش یواش باهاش شفاف بشم. اما بد پیش رفت. متن "زخم و مرهم" بنظرم ...
اگر خودتونو چهارده ساله به پایین نمی دونین نخونین خوندن این یادداشت برای بالای چهارده میتونه کشنده باشه! دوست عزیزی که از ریحانه سادات سیزده ساله برام گفتی دست روی زخم باز گذاشتی... همسن همین ریحانه بودم که یکی از معلمهامون با دنیای شب آشنامون کرد. اونروزا شب ساعت ده می خوابیدن همه تا فردا شش و هف ...
خیلی دلم می خواهد بنویسم، اما از چه چیز؟ از خودم می پرسم از چه بنویسم که لایق نوشتن باشد؟ درست مثل وقتهایی که خیلی دلم میخواهد با کسی، دوستی یا آشنایی حرف بزنم و از خودم میپرسم آخر از چه چیز؟ سلام و حال، احوال و چطوری را رد کنیم و برسیم به چه خبر؟ درست سر همین پیچ " چه خبر" من شبیه رانندهی نابل ...
امروز رفتم باغ فقط عکس گرفتم و برگشتم درس خوندم. ساعت مطالعه بالایی نداشتم ولی سعی کردم همون کم رو حفظ کنم عکس تولد گرفتم اگر از دوستان قدیمی هستید بگید که رمز بدم. ...