حرف بزنیم. مسئله خاصی مد نظرم نیست. دوست دارم مثل دوست‌های قدیمی کنار هم بشینیم و حرف بزنیم یا سکوت کنیم. دلم دوباره برای نبودن تنگ شده. دوره‌های از زندگی‌م، کمرنگ شدن رو انتخاب می‌کردم. اکانت‌های شبکه‌های اجتماعی‌م رو محدود می‌کردم و میرفتم. حالا باز هم دارم به همون نقطه برمیگردم. فکر می‌کردم حالا ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

فاصله حقوقم این ماهدنسبت به ماه قبل بیشتر از همیشه بود، تقریبا ۴۰ روز. آخرای ماه واقعا دستم خالی شده بود. و حالا دیگه دلم نمیاد خرجشون کنم. بهرحال امروز دارم میرم خرید. امیدوارم بتونم هرچی میخوامو بخرم. یه عطر خوشبو هست که مدت هاس رو مخم رفته... شوق دارم. دیشب مادرم گفت باهاش رفتارم خصمانس‌. انگار ا ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

همه چیز داشت خوب پیش می‌رفت. صبح زود بیدار شده بودم، صبحانه‌ی خوبی خورده بودم، به خانه و زندگی رسیده بودم، دوره آموزشی‌ام را پیش برده بودم، اندکی مجازگَردی کرده بودم، ناهار مفیدی خورده بودم و نشسته بودم پای مدل کردن طرح‌ها و آزمایش کردنشان. اما خیلی کاری از پیش نبرده بودم که مهمان نخوانده‌ای از راه ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

از دیروز به شدت آشفته‌ام. آشفته که می‌گویم بی‌نظم‌ترین حالت ذهنی بخوانید‌. انگار که من شده‌بودم تنبل‌ترین شاگرد دنیا! نه فقط در درس خواندن در همه‌ی کارها و چقدر حس بد داشتم. همه چیز برایم سخت بود. احساس می‌کردم دانش‌آموز دبستانی هستم که آخر شب یادش آمده فردا املا دارد و برگه املا نخریده است یا نمی‌د ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

بیشتر وقتای آزادم کنار چ میگذره. دارم سعی میکنم دوستای جدید هم پیدا کنم. ینفر از محل کارم، ینفر هم از کارگاه هایی که رفتم... در عوض دوتا از دوستامو گذاشتم کنار. یعنی بزور نگهشون داشته بودم انگار چون تمایلشون به بودن کنار من کم بود. بهرحال در حال حاضر احساس تنهایی نمیکنم. امروز چ گفت باهم نریم بیرون ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

امشب واقعا ساعت ۱۲ و نیم می‌خواستم بخوابم. زینب و لیلا هم خوابیده بودند، فقط فاطمه‌زهرا بیدار بود. همسر هم بیرون بود. رفته بود آردهایی که از سوپری خریده بود و من کیفیت‌شون رو نپسندیده بودم با تاید ماشین عوض کنه. فاطمه‌زهرا اصرار داشت که خودم رو با گوشی مشغول کنم تا اون خوابش ببره. گفتم نمیشه و برو ب ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

چه طلوع خنکی صورتم را نوازش می‌کند. ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

جداً من با زندگیم چه کار میکنم که نمیفهمم از کجا، بیست شد بیست و پنج، شد بیست و هفت و حالا هم رسیده به بیست و هشت. گذر ایام، تا وقتی که در میانه‌شان هستم به کندی میگذرد، اما بعد که ازشان دور شده‌ام با خودم فکر می‌کنم که چه زود گذشت. مثلا نفهمیدیم بهار و تیر امسال از کجا آمدند و به کجا شدند. گمانم فر ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

چ اون شب گفت از اینکه ناراحتم کرده ناراحته. بهم گفت قویم و دوست نداره این بار و به دوش بکشم. بغضم ِآزاد شد و اشک ریختم. انگار داغ دلم با اون اشکا خنک شد. تقریبا هر روز همدیگه رو میبینیم. میگه بیا و من باز بال درمیارم به سمتش. تا حالا انقدر با ولع زندگی نکرده بودم‌. کنار اون همه چیز یه جور دیگه قشنگه ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

این عاریه تن ما هم انگاری جدی جدی عاریه است. گمونم قبل من، یه سی سالی زندگی کرده و حالا که با من رسیده به حوالی سی سال دومش، درست مثل یه بدن شصت ساله هر روز یه جاییش سر ناسازگاری داره. گمونم صاحب قبلیش، بدتر از من، اصلا حواسش بهش نبوده که اینقدر پژمرده شده. شاید هم لوس بارش آورده که اینقدر نازک‌نارن ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید