خب وقتی سه سالم بود، ما رفتیم بوسنی هرزگوین. ولی مامانم یادش میره با خودش کتاب ببره. این بود که اون سال‌ها هرچی داستان تعریف می‌کرد، از خودش می‌گفت. قصه حضرت سلیمان و بلقیس مامانم، هنوزم توی ذهنم یک فیلم زنده و رنگی و پرتحرکه. اونم من که اون سال‌ها عاشق باربی و پرنسس‌ها بودم :) بعدها که بهش گفتم، یا ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

فرق بین «غرور» با «باور داشتن خود» چیست؟ (۲۰ نمره)! ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

دیروز حرف از بلاگفام شد. قرار بود دیگه به چ چیزی از بلاگفام نشون ندم. اما دیروز یکم خل بازی دراوردم و یه چیزی نشونش دادم. یکی دو روز قبل نوتیف پیام ب اومده بود رو گوشیم و میدونستم که چ دیده اما اون لحظه نخواست هیچ واکنشی نشون بده. دیشب درمورد ب ازم پرسید. دلم نمیخواست چیزی بگم. میخواستم فرار کنم. هم ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

چهار از هفت. چهار کلاف از هفت کلاف صدگرمی لیزایِ باتیکم رو بافتم. دیگه وقت بافتن آستین‌هاش رسیده. ولی احتمالا کلاف کم میارم. رفتم تو نت ببینم عین کلافم رو پیدا می‌کنم، که نکردم. دو تا کلافِ عنابی خریدم که لبه آستین‌ها و پایین لباس رو با اون رنگ ببافم. دو میل چهل سانتی هم برای آستین‌ها باید می‌خریدم ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

صفر: برادرم برای هفتمین بار اسباب کشی می کند توی وسایلش یک طلسم پیدا کرده که داخل کیفی با قفل رمز دار بوده، این طلسم را خودش در طفولیت جایی توی زمین خرابه ای پیدا کرده و تمام شش خانه قبلی و تمام زندگی مشترک آن را با خودش حمل می کرده .. داده کارشناس تحلیل کرده بهش گفته اگر هنوز با خانمت جنگ خونین و ط ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

امروز دیدار عجیبی با مادر چ داشتم. دیشب چ ام خواست پیشش بمونم و بعد فهمیدم مادرش هم قرار هست بیاد. فکر کردم بی سروصدا میمونیم باهم اما چ برای اینکه خاله اش هم نیاد، به مادرش گفت که با من هست. تا اینجا کمی واسم خجالت آور بود اما چون قرار نبود رودررو بشیم، تونستم فورا فراموشش کنم و نادیده بگیرم. صبح ب ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

گویا خیال این وظیفه را هم به عهده دارد که قدر شناسی آدم نسبت به لحظه حال را کاهش دهد و دست به دست حسرت بدهد و با هم نگذارند تا تمام لذت آن لحظه حال که به چشم بر هم زدنی از برابرت میگذرد را دریابی. مثلا خیال کنی جای چه کسی یا کسانی در این لحظه در کنارت خالی هست، یا اگر این لحظه در مکان دیگری جریان دا ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

نمیدونم چندمین بار شد که وحید موسوی گف: " د کنج ای دل قایمی، سرِ مگو رازِ منی.." میون تاریکی و روشنایی ای که نقش پنجره رو روی قالی انداخته، خوابی که به چشم نمیاد و اوقاتی که تلخه.. منتظرم ولی نمیدونم منتظرِ چی ناراحتم ولی نمیدونم ناراحتِ چی خیلی بی ربط: من تاریخ ها و اتفاقات و آدم‌ها رو خوب یادم میم ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

بعضی آدمها، مواجهه باهاشان دردسر است. به زحمت می افتی بابتشان. چیزی در آنها هست که آشوبت می کند. ملاقاتشان تو را برای  خودت ، تکراری و خانه ات را  برای زندگی تنگ می کند. می خواهی محض رفع یک کشش مبهم، دنبالشان چند قدمی راه بیافتی و سعی کنی خودت را قانع کنی که چیزی نشده که.. اگر مواظب نباشی طوری می شو ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

بعضی آدمها، مواجهه باهاشان دردسر است. به زحمت می افتی بابتشان. چیزی در آنها هست که آشوبت می کند. ملاقاتشان تو را برای  خودت ، تکراری و خانه ات را  برای زندگی تنگ می کند. می خواهی محض رفع یک کشش مبهم، دنبالشان چند قدمی راه بیافتی و سعی کنی خودت را قانع کنی که چیزی نشده که.. اگر مواظب نباشی طوری می شو ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید