دیشب ساعت دوازده شب، دوست صمیمی‌ام ویس داد. ویس را که باز کردم، داشت گریه میکرد و شکایت از شکست عشقی‌اش می‌کرد‌. که نکند من کافی نبودم، نکند اشتباه کردم، نکند زیاد متوقع بودم و داشت گریه میکرد. من همان موقع وارد تلگرام شدم، تنها جایی که آقای ح را دارم، یک نگاهی کردم، آهی کشیدم، صفحه را بستم‌. ویس دا ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

یه روز توی جمعی یه چیزی گفتم که همه زیر سیبیلی رد کردند جز یه طلبه که اونجا نشسته بود. آقا این تا آخر جلسه از روی دوش ما پائین نیومد که نیومد. گفتم علم با مستی ارتباط داره... حالا من یه چیزی گفتم کدوم علم و کدوم مستی رو که نگفتم  مگه ول می کرد ؟  خلاصه اونها ده بیست نفر بودند زورم بهشون نرسید  اما ز ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

امروز رییسم پرسید چطور میرم سرکار و وقتی فهمید ماشین نخریدم هنوز گفت اگه کسی برات یه ماشین مثل کوییک بخره سوار میشی؟ ایجاد فاصله و برگردوندن حرفای این آدم هول به کار، خیلی گاهی ازم انرژی میبره. میخواد یه توضیح بده، انگشتش و میزنه به آستین لباسم... از طرف دیگه این مرده که 8 برابر من سابقه کار داره عا ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

دیروز دخترا دفتر نقاشی‌شون رو آوردند که نقاشی بکشند. لیلا گریه کرد که چی بکشه. رفتم با مداد براش طرح ساده‌ای از یه دختر کشیدم. با دایره و مثلث و بیضی. لیلا گفت مامان چقدر قشنگ کشیدی! زینب گفت مامان شغل تو چیه که اینا رو یاد گرفتی؟ گفتم شغلِ من خوشحال کردن شماست. یه کتاب قصه هست به نام اردوی رنگی ر ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

خیلی کم وقت دارم. گفتم تندی این وسط یه پست هم بنویسم. بعد مدت ها لپتاپ رو روشن کردم تا سوالات امتحان بچه ها رو طرح کنم و صفحه وبلاگ باز بود واسه همین گفتم، چرا که نه؟ همیشه کارهام همینه. دیگه خیلی پربرنامه نیست، چون دیدم برنامه ها واقعا قابل ریختن نیستن. فقط میتونی توی همین لحظه ای که هستی کاری که ب ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

زیاد عادت به زندگی بدون دغدغه ندارم! اما ظاهرا الان تنها چیزی که باید براش کار کنم ریسرچ جدیدمه. حدود ۲۰ روزی هست که نقل مکان کردم به شهر و ایالت جدید برای دوره پست داک! برای خونه وسایل خریدیم و پرش کردیم. یه خونه ی یه اتاق خوابه گرفتیم که خیلی دوسش داریم. طبقه دومه. بزرگ و جاداره. دیشب میز ارایش خر ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

برقای خونه خاموشه و فقط لامپ اتاق روشنه صدای بازی گوشی ازونور تر میاد ، آبجی کوچیکه با لباس صورتی و آستین پفی خوابیده و وقتی نگاهش به نگاهم میفته برام بوس میفرسته همه چیز به ظاهر خوبه ولی یک چیز کمه ، نمیدونم چی شاید چون هیچ ذوق و شادی تو نگاه پدر و مادرم نمیبینم امروز به موهای بابام دقت کردم، سفید ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

تند و گزارش وار از سفر می نویسم، شاید بعدها به همراهی همسفرم، هدی، کتابچه ای چیزی از توش در اومد. از اون صبحی که به کله م زد دعوت هدی، (دعوت هدی؟) رو جدی بگیرم و همسر هم نه نگفت و زینت خانوم هم ذوق زده همراه شد، تا وقتی بلیط مهران گیر آوردم به تعلیق و تردید و هیجان گذشت. بلیط اینترنتی مرتب کنسل میشد ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

من خب بعد از یکسری اتفاقات اضطرابم به شدت بالا رفت. به حدی که پارسال یک ماه تمام غذا نمیتونستم بخورم و حالت تهوع داشتم و فهمیدم از اضطرابه. مجبور به مصرف دارو شدم. حالاااااا، حالااااااا من دارو میخورم و واقعا همه چی به تخمدونم شده. خیلی ریلکسم. اصلا درس، زندگی همه چی رو رها کردم. جدی میخوام برم دکتر ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

وقتی از سفر برمی‌گردی خونه، چی می‌چسبه؟ من که دلم برای دست‌پخت خودم تنگ شده بود! وقتی سحر روز سه‌شنبه برگشتیم خونه، توی یخچال چند تا گوجه بود و چند تا بادمجون. با همونا، دمی‌گوجه با ته‌دیگ بادمجون درست کردم. برای شام همسر رو بیدار کردم و گفتم برو سیب‌زمینی بخر. می‌خواستم سیب‌زمینی تنوری درست کنم. ح ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید