+ جدیدا ناهار که می‌خورم، بی‌حال میشم! نتیجه: ناهار نخورم یا با شام دو تا یکی کنم. اما متاسفانه روزهایی که کارِخونه و بچه‌ها زیاده، اینجوری بهم خیلی فشار میاد. اینم یه جور برزخه که تا تجربه نکنید متوجه نمیشید چی میگم. + امتحاناتم نزدیک شده ولی من هنوز دارم با بی‌فکری تمام بافتنی می‌بافم. کیک و کوکی ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

با اتکا به قدرت و دانش روز افزون جورابچیلار، صحیح نیست که این گنج عظیم علم و دانایی را در خدمت پیروان قرار ندهیم. بدانید و آگاه باشید. ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

چون گودرت نوشتن پیدا کرده‌ایم فقط خواستیم اعلام حضور کنیم! الان هم حال میکنیم که اول شخص جمع بنویسیم. منطقی هم هست، چون این همه کمال و جمال و جلال و جبروت و ابهت و شکوه و معرفت و شناخت و درک و فهم و آگاهی و عقل و وحی (کیبوردم دیگر پیشنهاد خوبی نمی‌دهد) و ... که در یک آدم جمع نمیشود! میشود؟ ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

از دیروز کم انرژی شده ام و بی حالم. دلم گرفته است و سعی دارم خودم را جمع و جور کنم. کمی سخت است. نمیدانم چرا پی‌ام‌اس این ماه این گونه مرا از پا در آورده‌است. دلم می‌خواهد شانه‌ای پیدا کنم و سر روی آن بگذارم، شاید گریه هم نکنم ولی امن بودنش را احساس کنم و آرامشش را جذب کنم. کم‌کم روند درس خواندنم دا ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

از این پس، هر از گاهی داستان‌هایی به قلم اعضای کارگاه داستان‌نویسی‌ام در این وبلاگ منتشر خواهد شد. هدف‌های چندگانه‌ای را از این کار دنبال می‌کنم که برخی از مهم‌ترین‌شان به قرار زیرند: اکثر کسانی که در کارگاه‌های داستان‌نویسی شرکت می‌کنند، از دشواری انتشار داستان‌های‌شان شِکوه دارند. به گفته‌ی آن‌ها، ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

قشنگتر میشد اگه هر روز صبح چشمام رو به چشمات باز میشد ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

غروب آخرین روز مرداد ، زیر درخت گردو و با صدای معین که میخوند: "سفر کردم که از یادم بری ، دیدم‌نمیشه" نسیم خنکی که از لابلای درختا میوزید، خبر از نفسهایِ آخر تابستان میداد... ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

توی یکی از پست های قبل احساس ناکافی بودن می کردم. واقعا هم همه چیز به هم پیچیده بوده بود. اعصابم به شدت خراب بود. چند روز که گذشت و آرام شدم نشستم با خودم فکر کردم و گفتم خب مشکل چیه؟ اولین مشکل این بود که من زیاد میخوابیدم! هر جور هم که میخواستم تقصیر دارو نندازم نمیشد. یعنی چرا میشد و مقاومت میکرد ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

راستش هی آمدیم بنویسیم، دیدیم اتفاق خاصی نیفتاده، ننوشتیم. ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

صبح تو مسیر شرکت فقط یه آهنگ گوش دادم. یه آهنگ لری. "کنار غریوم" متوجه نمیشم دقیقا چی میگه ولی دست میکشید روی خراشیدگی های روحم. کل مسیر گریه کردم. حتی الآن هم چشمام خیسه. حتی دیشب هم گریه کردم. برای بار دوم فیلم زن و بچه رو دیدم و سعی کردم حس و حال کارکتر اصلی رو لمس کنم. فیلم خیلی قشنگیه بنظرم و م ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید