معمولا تا ساعت پنج دانشگاه هستم، و تا برسم خونه حوالی ۶ میشه. امروز اومدم، صندوق پست رو چک کردم. نامه ها رو خوندم و مطمئن شدم کار خاصی نباید کنم. شامم رو که سالاد بود خوردم. کمی مدرن فمیلی نگاه کردم و قشنگ نبود این اپیزودش. بعد ویدیوهای دختر چینی خیلی خیلی پولداری که اخیرا ازدواج کرده و از زندگی فوق ...
من وقتی داشتم از این دکتر به اون دکتر میرفتم، توی یه داروخونه یادم اومد واکسن آنفولانزا میخواستم بزنم و خیلی جدی رفتم واکسن انفولانزا خریدم و زدم. الان یعنی جز این که پریود نشدم و دردهای مبهم دارم و هر لحظه ممکنه گریه کنم دست چپ هم ندارم و درد میکنه. جدی واجب بود واکنس زدن؟ = ))))) توی خواب دور میخ ...
هوای شهر بهتر شده. انگاری پاییز دارد خودش را به آدم نشان میدهد. از فاصله خانه تا کافه را پیاده آمدم. هوا گرگ و میش بود. خیابان خلوت. یک غروب دلگیر پاییزی. ...
این دو روزی که گذشت از صبح تا خود شب فقط در حال دویدن بودم. دویدن حتی گاهی نه در معنای استعارهای، گاهی واقعاً میدویدم که به مقصد بعدی برسم. دویدم و رسیدم! زندگی با تمام ناملایماتی که دارد اما تلاش را در خود پنهان کرده است. این دو روز من حدود ۸ میلیون تومان فقط هزینه دکتر دادم. اما ناراحت نیستم. سال ...
دیشب شب قشنگی بود واسم. گاهی خیلی چیزها رو یادم میره. مثل اینکه من هرچقدر هم طرف مقابلم رو کنترل کنم، نمیتونم مانع از خیانتش بشم. که اگه خیانت هم کرد میتونم از زندگیش برم. یا بعضی چیزها که از ذهنم و دنیام حذف میکنم و یه دنیای خیالی باشکوه میسازم که شکننده تر از شیشه است. من خیانت، جدایی، رنج، مرگ، د ...
ظهر که متن قبلی را نوشتم درون ماشین بودم یه سمت کلینیک فوق تخصصی چشم. از صبح بیدار بودم ولی برایم قابل تصور نبود این یکی را روی دوشم حمل کنم. من از عینک بیزارم و دلم نمیخواست عینک بزنم و از طرفی نامه مرخصی! بماند کیست عزیز را هم نادیده گرفتم. فعلا قصد دارم مریم مقدس باشم. بالاخره دنیا به مریم مقدس ه ...
1.میگن برای اینکه کار انجام بشه و انگیزه داشته باشید هدف هاتون رو تقسیم کنید به کارهای کوچیکتر و انجام شدنی.چون سنگ بزرگ علامت نزدنه معمولا.من اول شهریور اومدم یه لیست ۸۰ موردی نوشتم از کارهای خیلی ریزی که همشون کنار هم میشن یه کار بزرگ (برای خودم) اوایل خوب پیش نمیرفت.حتی بعضی روزها یه مورد هم تیک ...
امروز، حتی با آن که به پایان نرسیده است، خسته و ناراحتم. از ۸ صبح تا ۹:۳۰ با سلسله خبرهایی روبرو شدم که انرژیام را به یغما برد. اول از همه صبح زود اداره پیامک داد: که همکاری ما با شما برای مرخصی مشروط به انجام عمل است. این یعنی باید بروم دنبال نامه عمل. یک داستان طولانی دیگر تمام تلاشم را میکنم ...
حالم، حال زندانی بدون ملاقاتی، حال مریض بدون همراه، حال سرباز بدون نامه. همان اندازه منتظر، همان اندازه آونگ میان امید و یأس. ...
من ازدواجی بودم اما نه از اون ازدواجیها که به خرید جهاز و مدل لباس عروس فکر میکنند. دیشب که بعد از خوابیدن بچهها، با همسر نشسته بودیم و داشتیم چای میخوردیم، هردومون به فوقالعاده بودن زندگی با بچهها فکر میکردیم. به شیرینی و لذتبخش بودنِ پدر و مادر بودن. و من خوب یادمه که در سالهای نوجوانی که ...