به نام خدا دلتنگ دانشآموزام شدم. خدانگهدار + ویدیوهایی که با بچهها دارم رو نگاه میکنم و بغضی میشم. راستش من خیلی باهاشون بهم خوش میگذشت. خوب بودیم با هم و راحت. کلاس دوم بودن ولی من خیلی جاها مدیریت رو به خودشون واگذار کرده بودم و حتی توی مسائل کلاس هم نظر میدادن. در اصل دو نوع روش مدیریت کلاس ه ...
ساعت که شروع پاییز رو نشون داد برق رفت کاش وقتی برق میره تیر چراغ برق جلوی خونه روشن بمونه یا کاش من الان بیدار نبودم ، کاش انقدر تاریک نبود و کاش گوشیم شارژ داشت هر چی کنکاش میکنم ، فکر میکنم ، کلمه ها کنار هم قرار نمیگیرن پر از حرفای نگفته ام ولی نمیدونم چرا نمیشه ...
جَو! جَو عجب چیزی است... یک مدتی ما را میگیرد و زیاد مینویسیم. یک مدتی هم ولمان میکند و دیگر نمینویسیم! شاید هم ما او را میگیریم و ول میکنیم! ها؟ ...
امروز به دوستم پیام دادم و گفتم:بذار خودم زودتر از پسرخالهت بهت بگم که نتونستم باهاش کنار بیام و خداحافظی کردم باهاش. استرسی بود و من نمیتونستم اونجور درس بخونم. خندید و گفت: ولی اون دوستت داشت و به فکرت بود کاشکی قیافه منو پشت گوشی میدید. دوستم داشت؟ از دوست داشتن هم شانس نیوردما اون از آقای ح که ...
در حیاط بیمارستان با هم راه میرفتیم. چند روز بعد از امتحان بورد بود و مشغول کارهایی بودم که چند ماه آنها را به تعویق انداخته بودم. او شش سال قبل از من بورد داده و نتیجه بسیار خوبی هم گرفته بود. گفت: قبول داری هیچ آزمونی شبیه به بورد نیست؟ کنکور و دستیاری هم […] نوشته در مورد آزمون بورد تخصصی و مدل ...
من زیر کولر کتابخونه نشستم که باد بهم نخوره و گرم باشه اما دارم یخ میزنم. کنترل کولر کو؟ توی خونمون اصلا کولر نمیزنم وقت درس خوندن. آدمی که یک جا نشسته مگه گرمش میشه؟ بقیه چرا سردشون نیست؟ عزیزان و گرامیان چرا سردتون نیست؟ از فردا با پتو میام، جدی. سردمهههه. ...
آخیش! چون امشب روایت اردو جهادی روستای مزگده رو بالاخره در کانال ایتام گذاشتم. @madarekhooob بعضی از عکسها با دوربین درست و درمون گرفته شدند و واقعا زیبا هستند. حیف که هنوز فیلمها در گروههامون بارگزاری نشده. وگرنه برای تولید محتوا عالی بودند. خیلی چیزا رو ننوشتم. مخصوصا در مورد فعالیتهای خودِ ...
چند روزه بیشتر از قبل دلتنگم. در این دلتنگی به همه چیز شک کردم، به خودم به اون و تمام احساساتی که جریان داشت. وقتی که قرار باشه تصمیمی بگیرم بیانصاف میشم و میدونم الان هم بیانصافم. میدونم که نگاهم درست نیست و شکی وجود نداره اما دلم میخواد شک کنم. ساده ست دلم میخواد شک کنم. من به اون شک کردم. حالا ...
روزِ سخت، ظهرِ مضطرب و شبِ باصفایی بود عزیزان. ...
حدود چهار سال پیش بود که با یک معلم جدید آشنا شدم. از طریق کتابش. نه. حرفهای بالا مناسب نیستند برای شروع نوشتن از او. شاید شروع با آن جملات I have a thing for مناسب باشد. آره. این شاید بهتر باشد. من یک علاقهی خاص به کتابهایی دارم که اپیگراف دقیق و بجا دارند. […] نوشته پایان یک میراث | از کتابی ک ...