هوای شهر بهتر شده. انگاری پاییز دارد خودش را به آدم نشان می‌دهد. از فاصله خانه تا کافه را پیاده آمدم. هوا گرگ و میش بود. خیابان خلوت. یک غروب دلگیر پاییزی. ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

سالووی نازنین، هوای بارسلون آفتابی بود با نسیم خنکی که گاه و بی‌گاه می‌وزید. با قطار خودم را به میدان اسپانیا رساندم. یا به قول اسپانیایی‌ها، پلازا د اسپانیا. یکی از مهم‌ترین میدان‌های منطقه کاتالونیا هست. ولی محوطه میدان در حال ساخت و ساز بود و پر از ماشین‌های خاک‌برداری و بلوک‌های سیمانی نه چندان ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

دو روز است که خانه‌نشین شده‌ام. باطری ماشینم خالی شده است و نمی‌توانم با ماشین جایی بروم. اطراف آپارتمانم تا چشم کار می‌کند بزرگراه است و برای رسیدن به نزدیک‌ترین اثر از تمدن باید صد سال پیاده‌روی کنم. یاد دوران کووید افتادم که برای ماه‌ها تو همین وضعیت به سر می‌بردم و شب‌ها و روزها را بین دیوارهای ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

سالووی نازنین، آخرین باری که همدیگر را دیدیم احتمالا پانزده سال پیش بود. با من تماس گرفتی و از من خواستی که با هم به کافه عکس برویم. کافه عکس در یک کنج از برج اسکان مقداری بالاتر از میدان ونک قرار داشت. یادت می‌آید که با هم قهوه نوشیدیم و درباره نامه‌نگاری‌هایمان حرف زدیم؟ حالا من اینجا در دسامبر ۲۰ ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

امروز به کافه کتاب‌فروشی بارنزاندنوبل رفتم و مشغول خواندن کتاب جدیدی که از آنجا خریدم شدم. کتاب اقتصاد ۱۰۱. می‌خواهم کمی از اقتصاد سر در بیاورم. یک پیرمرد گوگولی هندی آمد و کنار من نشست. بعد از چند دقیقه شروع به حرف زدن کرد. انگار سیصد سال بود که با کسی توی این دنیا حرف نزده بود. از خاطراتش درباره ا ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

ساعت نه شب است و در محل کار نشسته‌ام و دارم قهوه‌ام را سق می‌زنم با یک تکه کیک ته مانده از یک همایش که در لابی شرکت برگزار شده بود. مقداری کمردرد دارم. آیا این نشانه ورود به میانسالگی است؟ من اینجا در ساعت نه شب در اوایل سی و هشت سالگی نشسته‌ام و دارم قهوه‌ام را سق می‌زنم و به این فکر می‌کنم که چهل ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

- نویسنده بودن را کی تعیین می‌کند؟ شما یا مخاطب‌هایی که داشتی؟ - یک جواب این است که من تعیین می‌کنم که نویسنده باشم. این یعنی هر کسی که دست به قلم یا دست به کیبورد می‌شود می‌تواند خودش را نویسنده بنامد. هر کسی که می‌نویسد نویسنده است. و خب از لحاظ گرامری هم اگر بخواهیم بهش فکر کنیم، گزاره درستی هست. ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

به آپارتمان جدید منتقل شدم. آپارتمان قبلی‌ام تعداد واحدهای کمتری داشت. و همسایه‌ها را می‌شناختم و صبح‌ها بهشان صبح‌بخیر می‌گفتم. از کاترین، خانم شصت ساله‌ای که در بالکن کنار سگش می‌نشست و یک چیزی شبیه گوبلن می‌بافت تا مایکل، پیرمرد بازنشسته‌ای که هر روز صبح تو استخر شنا می‌کرد و بعد روی تخت کنار است ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

دیروز یکی از دوست‌هایم گفت تو خودت را خیلی می‌گیری و خیال می‌کنی از دماغ فیل افتاده‌ای. از این حرفش خیلی خوشم آمد. به این دلیل که من تا الآن برعکسش را فکر می‌کردم و حس می‌کردم زیادی مهربان و گوگولی هستم. بعضی موقع‌ها دوست دارم یک سری آدم‌ها ازم متنفر باشند و من را تو لیست تنفرشان قرار بدهند. اصلا ای ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

نویسنده این سطور خیلی علاقه داشت که یک جمجمه گاومیش یا بایسون به دیوار خانه‌اش نصب کند. او به المان‌های معماری داخلی سبک جنوب آمریکا که متاثر از بومیان آمریکایی است بسیار علاقه‌مند می‌باشد. گاهی وقت‌ها حس می‌کند در زندگی گذشته‌اش رئیس قبیله چروکی بوده و برای تزیین چادر سرخپوستی از یکی از همین جمجمه‌ ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید