بابام دیشب زنگ زد خواهر¹ و شکایتمو کرد. گفت این خواهرت دیوانهم کرده. هی برو سونوگرافی، برو آزمایش بده و فلان. ولم نمیکنه خواهر¹ از همه جا بیخبر بود. چرا که آزمون دکترا داره و من نمیخواستم تمرکزش بهم بریزه. گفت خب پیگیرته! چه اشکال داره. حالا آزمایش چی هست؟ گفتم: هیچی. آزمایش روتینه. کبدش چربه و پ ...
دیگه فقط مورچه تو یخچال ندیده بودم که اونم دیدم.. حتی به خودشونم رحم نمیکنن:/ ...
بد ترین لحظه رو اون موقعی میشه گفت که خانوادت راهی میشن تا برگردن شهرشون و تو میمونی و یه خونه ی سوت و کور ... لحظه ای که آخرین نفر خداحافطی میکنه در رو پشت سرش میبنده و تو همینجور خیره میمونی به در و دوس نداری به پشت سر نگاه کنی که فقط خودت موندی و یه خونه ی خالی صدای تیک تاک ساعت، گه گاهی صدای حرف ...
پاییز رسید و با اومدنش بطور واضح هوا سردتر شد. این شاهکار خیامه. این همه سال گذشت و تقویمش انقدر دقیق عمل میکنه. خیلی خوشحالم. قدری خوشکلتر شدم. دیگه با زشت و بدتیپ بودن وفاداریم و به کسی نشون نمیدم. مبنای زندگیم شده هرجور بیشتر خوش میگذره. چ میگه اگه یه روز باهاش حسم خوب نباشه نمیمونم. آفرین. چرا ب ...
بالاخره داداش کوچیکه من بعد از چندین ماه غیبت خوردن، اول مهر ۱۴۰۴ راهی دیار سربازی وطن شد. به به! این ژذاب خان، حالا میره که زندگی رو با تمام واقعیات تلخ و تلخترش لمس کنه و حتی باهاشون دست به گریبان بشه و دعای ما بدرقه راهش هست قطعا و یقینا. البته که هیچ چیز در این دنیا به اندازه ازدواج آدمها رو ...
متن زیر، مصاحبهی حسین پاینده با خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) است که این هفته انجام شد. وضعیت امروز نقد ادبی در ایران را در قیاس با گذشته چطور میبینید؟ آیا چشماندازهای نظری تازه و قابل توجهی در این حیطه گشوده شده است و اگر نشده دلیلش چیست؟ در سالهای اخیر، ترجمهی منابع نقد ادبی به زبان فارسی کمک ش ...
برای اولین بار بعد از مدتها به قدری روز بدی داشتم که حتی دلم نمیخواد تعریف کنم و از تلاش بگم. فقط این که یک جایی آزمایش بابام رو به دکتر نشون دادم و چیزی گفت بهم که نتونستم به خواهرام بگم و مامانمم مسافرته. من موندم و پیگیری همچین چیزی. اه چند تا چیز دیگه هم باهاش پیش اومد که نمیگم و اصلا دوست ندا ...
و تو چه میدانی شب امتحان چیست؟ دور باد امتحان و خوش باد استادی که دهد نمره به مقدار فت و فراوان؛ ارث بابات نیست که، با خودت قرار نیست که ببری تو قبر گور به گور شدت بکنیش تو ورودیا و خروجیات. ...
دیروز جشن شکوفهها بود. مدرسه دخترها، سرِ کوچه، اونطرف خیابونه. امسال همون مدرسهای میرن که مهر ماه سال ۸۱، برای کلاس دوم، مامان و بابام، من رو اونجا ثبت نام کردند. اما همون روزهای اول سال تحصیلی، از ناظم مدرسه و فریادهاش ترسیدم و مدرسه به نظرم خیلی غولپیکر اومد و نتونستم باهاش انس بگیرم. چرا؟ ...
به نام خدا دلتنگ دانشآموزام شدم. خدانگهدار + ویدیوهایی که با بچهها دارم رو نگاه میکنم و بغضی میشم. راستش من خیلی باهاشون بهم خوش میگذشت. خوب بودیم با هم و راحت. کلاس دوم بودن ولی من خیلی جاها مدیریت رو به خودشون واگذار کرده بودم و حتی توی مسائل کلاس هم نظر میدادن. در اصل دو نوع روش مدیریت کلاس ه ...