یکی از چیزهایی که من هیچوقت از خودم درش راضی نیستم درسه. برای این چند سال اخیر هم نیست از وقتی یادمه همیشه درس خوندنم با عدم رضایت درونی و اطمینان همراه بوده. جز امتحانات نهایی که با حس اطمینان بیرون میاومدم از سر جلسه، هیچ امتحان دیگهای رو من اطمینان نداشتم و همیشه حس میکردم دارم کم میذارم و کم ...
آدمی هر چی سنش بالاتر میره با تجربه تر ،عاقل تر و پخته تر میشه و تصمیم هاش رو از روی فکر میگیره بیست و چند سال از خدا عمر گرفتم ولی هنوز مثل بچه ها بی فکر عمل میکنم چند ماهی میشد تو فکر رفتن مسافرت با دوستم بودم و این باعث شد بی فکر با هم یک توره ۴ روزه شمال ثبت نام کنیم و حالا امروز متوجه شدیم این ...
این اتفاق راستش برام خیلی خنده دار بود. با همین شروع میکنم محمد حسن رو که میشناسید دیگه، مشاوری که گویا منو دوست داشت و روی مخم میرفت و منم گفتم ممنون و خدانگهدار. یکی از کتاباش پیش من بود که واقعا کتاب نو و تمیزی بود. من استفاده نمیکردم پس از این که کلا خدافظی کردم و با یکی دیگه مچ شدم، مشاور جدید ...
یه چیز عجیب بچهها من امروز زبون زدم به لثهم و حس کردم یه چیزی روی لثهم هست و بیشتر زبون زدم و گفتم نکنه دندونم خراب شده و فکر میکنید چی بود؟ دندون جدید. دندونننن جدید. این در حالیه که من برای ارتودنسی همین الانشم ۴ تا کشیدم و الان هیچ ایدهای ندارم این یکی چطور و از کجا سر دراورده. یکی یکی به اع ...
دیروز یه نفر که خیلی برام عزیزه، بهم گفت که میشینه عشق ابدی میبینه. من هنگ خندیدم و پرسیدم: چرا آخه! هنگ بودم چون این آدم فرهیختهتر از این حرفها بوده برام همیشه. گفت: نخند! من برای مطالعه فرهنگ عمومی جامعه اینا رو میبینم. امروز استادمون داشت میگفت یکی از دوستانِ عشقِ علم و دانشش که استرالیا ز ...
قرار بود عاشقانهها رو داخل کتابها قایم کنیم و کسی چون کتاب نمیخونه ازشون خبردار نشه، مگه نه؟ بر همین اساس دفتریادداشتی که آقای ح برام داخلش چیز میزهای قشنگ نوشته بود رو داخل یکی از کتاب شعرهایی که بهم هدیه داده بود گذاشته بودم. و با خودم گفتم: کی دست میزنه به کتابخونه؟ هیچکس! آیا هیچکس جواب درس ...
بله جناب، شما ما را به حرف زدن معتاد کردید و اِلا بنده این همه حراف نبودم. اصلا زبانم به این همه گفتن عادت نداشت. خیلی که از حرف سنگین میشدم میرفتم سراغ یک صفحهی سفید، آنقدر مینوشتم تا انگشتانم به زبان بیایند. بعد تازه حس میکردم که بار حرفهای نگفتهام کمی سبک شده. بله، بنده بیست و هفت سال تمام ...
دوستم داره واسه دکترا میخونه. تا الآن چیز خاصی از زندگی نچشیده. یعنی متناسب سنش زندگی نکرده. گاهی پیش چشمش همه چی سیاه میشه. وقتی همه حال و آینده و گذشتش گره میخوره به جملات سخت و سوالات پیچیده. میفهمم حالش و. پیش از اینکه جوونیم تموم بشه به خودم اومدم و خوشی های بیشتری به خودم خوروندم. درست تو همون ...
بابام دیشب زنگ زد خواهر¹ و شکایتمو کرد. گفت این خواهرت دیوانهم کرده. هی برو سونوگرافی، برو آزمایش بده و فلان. ولم نمیکنه خواهر¹ از همه جا بیخبر بود. چرا که آزمون دکترا داره و من نمیخواستم تمرکزش بهم بریزه. گفت خب پیگیرته! چه اشکال داره. حالا آزمایش چی هست؟ گفتم: هیچی. آزمایش روتینه. کبدش چربه و پ ...
دیگه فقط مورچه تو یخچال ندیده بودم که اونم دیدم.. حتی به خودشونم رحم نمیکنن:/ ...