برخلاف این که دیشب نتونستم کل برنامه رو اجرا کنم و امروز هم درگیر درس خواهم بود، اما باز هم جمعه روز آزادی محسوب میشود. امروز دیرتر بیدار شدم و کمی در تخت خواب ماندم. کاری که این چند وقت نمیتوانستم انجام بدهم. کمد لباسهایم یک لباس تکانی اساسی میخواهد. امروز را به کمد لباسهایم اختصاص دادم. راستش ...
ای یارِ ما، عَیَّارِ ما، داغ دلِ خَمّارِ ما پا وامَکش از کارِ ما؛ بِستان گِرو دَستارِ ما آقای سهراب فرمود کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ. ولی ما از همون اولش، کاری جز سر توی راز کردن نداشتیم. کانهو راز، سینه ی پر شیر مادریه که ما را به دنیا آورده و ما با تکرار کردن جمله ی دیگه چه خبر ، این سی ...
ناله ی بنده نشنود هیچ رقم خدای تو ای بت سنگدل بیا سر بدهم به پای تو بعضی معجزه ها رو نمیشه نادیده گرفت. بعضیهاش رو میشه. دیروز یه معجزه از نوع انکارناپذیر و یکی هم از نوع انکار پذیر برام اتفاق افتاد. معجزه بزرگ توی زندگی موازیم رخ داد و معجزه کوچیک تو زندگی رسمیم. وسط جلسه با رئیس جدید، حینی که حر ...
عنوان مطلب خیلی سنگینه و کار من رو سخت میکنه. اما موضوعی هست که من از ابتدای ازدواج خیلی بهش فکر کردم. اولین پاسخی که به ذهنم رسید، این بود که: حوزه فعالیت و عمل مادرشوهر و عروس شبیه هم هست. یعنی هر دو خانه. یک محیط بسته. فعالیتها مشابه هم. هر کدوم یکی از کارها رو انجام بده، دیگری معاف میشه. مثلا ...
میخواهم به تو همان عشقی را تقدیم کنم، که بهار به درختان گیلاس اعطا کرد -پابلو نرودا ترجمه گوریل فهیم، از اسپانیایی پانوشت: دارم اسپانیایی یاد میگیرم، و یکی از خوبیهای اسپانیایی یادگرفتن این است که میتوانم شعرهای پابلو نرودا را به زبان اصلی بخوانم ...
امشب خواهر چ رو دیدم. مثلا داشت از عروس دیگه اشون تعریف میکرد اما خیلی محکم به من اخطار میداد. حتی زیادی تاکید کرد. نگرانیشون این بود که من چ رو از مادر و خواهرش دور کنم. چ ازم ۹ سال بزرگتره. من آدم بدخواهی نیستم. و از همه مهمتر من دوست دخترشم! و نه نامزد. چرا توقعاتشون از من در حد نامزده؟ اصلا رفت ...
امروز مهدی داداشم از پادگان اومده بود مرخصی تشویقی. من بدون اینکه بدونم؛ از صبح به دلم افتاده بود پیراشکی گوشت درست کنم و مهمون دعوت کنم. یه جورایی میخواستم به افتخار همسر هم باشه که چهار روز پیش تولدش بود. ولی از قبل هم نیت داشتم درست کنم ببرم برای مهدی، وقتی پادگانه که خوشحالش کنم. که خدا اینجوری ...
یه دلیل مهم اینکه خیلی دلم نبود بریم اردو جهادی این بود که قبل از شروع مهر، کلی کار بود که باید انجام میدادم. خونهتکونی و آمادگی برای مدرسه و دانشگاه. گرفتن کتابها و جلد کردنشون و گرفتن روپوشهای مدرسه و کوتاه کردنشون. از اردو هم برگشتیم. کارهای اردو هم اضافه شد. یعنی فردای برگشتنمون من رفتم دان ...
وسط خونه دراز کشیدم ، ظهره و هیچ فکری برای ناهار برنداشتم تازه از بیرون اومدم و حس بلند شدن ندارم همین ماهی که قرار بود حواسم به خرج و مخارجم باشه و صرفه جویی کنم ،از خط واحد جا موندم و مجبور شدم الکی پول اسنپ بدم رفتم بانک و درخواست وام دادم ، شلوارمو دادم خیاط که کوتاهش کنه ، سر راهم نتونستم جلوی ...
فینگیلیهای پارسالم پیام میدن و میگن دلشون برام تنگ شده. نازی والدین هم باهام تماس میگیرن یا پیام میدن که من کجا درس میدم. میپیچونمشون. توی این نارضایتی میگم تهش میدونم معلم همچین بدی هم نبودم حداقل. بچهها که پیام میدن خیلی خوشحال کنندهست، آخه اینا تازه رفتن کلاس سوم و مشخصه با چه تمرکز و سختی کلم ...