بیا از یک شنبه هامون بگم برات ببین من تمام هفته رو با همه سختی ها و غم ها و شادی هاش و تمام اتفاقات عجیبش تحمل میکنم تا یک شنبه بشه و گوشی من بخونه: من و از راه به در کن من حریص اشتباهم اگه سهمم تو باشی سر به راهه سر به راهم یا بخونه: تو هرچی گفته بودی عکسشو دادی نشونم رفتی موندم با غمش و من بعدش دی ...
این کارگاه برای کسانی طراحی شده است که در کارگاههای قبلی چهار دوره داستاننویسی را گذراندهاند و به نظریههای داستان کوتاه و همچنین تکنیکهای داستاننویسی تسلط دارند. لذا مباحث نظری در این کارگاه کاهش خواهد یافت تا وقت بیشتری صرف بررسی داستانهایی شود که اعضای کارگاه مینویسند. داوطلبان شرکت در این ...
این لحظه جز لحظاتیه که حس میکنم تو دنیای موازی زندگیم زندگی میکنم بین سه تا مرد نشستم یکیشون روحانیه یکیشون سرهنگه اون یکی فرهیخته علمی ورشکسته! سه تایی دارن باهم شعر مینویسن خیلی جدی! منم نشستم رو مبل دارم قلیون میکشمو با تعجب هی فکر میکنم من چرا اینجام!!! واقعا زندگی عجیب شده ... ...
از توی حموم صدای آواز خوندنش میاد صداش قشنگه یه جوری میگه بی پوزیتیو بی پوزیتیو فکری میشم که شاید یه ترانه ایه که تو دهن دهه هشتادیا افتاده با لباسای شسته شده ش که میزنه بیرون ازش می پرسم چی می خوندی؟ چرت و پرته یا واقعا ترانه انگلیسیه میگه الان توی حموم تکمیلش کردم لباساشو پهن کرده و نکرده مینشونم ...
برخلاف گذشته که در انجام دادن کارهایم، انسان بسیار سختگیری بودم، آسانگیر شدهام. کارهایم راحت انجام میدهم و تصمیم میگیرم تمام تلاشم را کنم و ببینم نتیجه چیست. گاهاً حتی نتیجه را هدف نهایی نمیگیریم و تلاش را بیشتر از قبل، ارزشمند میدانم. بر همین اساسِ ارزشمند دانستن تلاش، کارهایم را در اوج ناامی ...
➕ یادآوری امروزت: آدمها از آنچه که در سوشال مدیا میبینید، معمولیترند. جدی نگیرید. ...
دنیا روی دیگه ای بهم نشون داده. نمیدونم چطور بگم. مثل چشیدن یه طعم که حتی نمیدونستم وجود داره. شوق زیادی دارم. وقتی کنار چ تو ماشین نشستم و با آهنگ میخونه... وقتی هر لحظه و هرجا بهم ابراز علاقه میکنه... وقتی بغلش میکنم... گذر زمان واسم متفاوت شده، نه تند نه کند. فقط میتونم بگم که خوشحالم ...
امشب داشتم فکر میکردم چرا آخه این همه کار! چرا به صفر نمیرسند هیچ، همدیگه رو میزایند کارها!! امروز مامانم اومد خونهمون و اون بازه کوتاهی که برای استراحت در نظر داشتم رو، کار جدید شروع کرد. قضیه این بود که من رفتم جارو کنم خونه رو. مامانم شروع کرد به شستن ظرفا. بعد دید سینک گرفته، اتصالاتش رو باز ...
به فاطمه میگم دلم برای ح تنگ شده. میگه مشخصه. آه، هر بار که یک جایی که دسترسی داره رو پرایوت میکنم داغ دلم تازه میشه ( زمزمه های خوندنم وسوسه های موندم با تو هم اندازه می شه قد هزارتا پنجره تنهایی آواز می خونم دارم با کی حرف می زنم؟ نمی دونم، نمی دونم این روزا دنیا واسه من از خونم کوچیک تره) یکهو د ...
چه سفرهایی که با تو نرفتم چه تفریحایی که با تو انجام ندادم چه شیطنتایی که با تو رقم نخوردند چه استرس هایی که با هم تجربه نکردیم چه زندگی ای که با هم نکردیم ولی با این حال تو عزیزترین و نزدیکترین فرد به قلبمی ...