چه سفرهایی که با تو نرفتم چه تفریحایی که با تو انجام ندادم چه شیطنتایی که با تو رقم نخوردند چه استرس هایی که با هم تجربه نکردیم چه زندگی ای که با هم نکردیم ولی با این حال تو عزیزترین و نزدیکترین فرد به قلبمی ...
یک. دو تا کتاب جدید خریدهام. یکی درباره درست کردن قهوه و دیگری چند تا داستان ساده اسپانیایی. از خریدن این دو تا کتاب اندازه یک گوریل سه ساله هیجانزده هستم. دو. امروز بعد از مدتها به کافه کنار آپارتمانم آمدهام تا در اینجا کار کنم. سه. آخر هفته به مکزیکوسیتی یا سیوداد د مکزیکو میروم. ...
روزهایی که کتابهایم سنگین هستند به کتابخانه نمیروم. هیچ ایدهای ندارم که کتابها را در چه کیفی بگذارم و اصلاً چرا کتابخانه کمد ندارد. در عوض روزهایی که میدانم کوله بارم سبکتر است بیشتر در کتابخانه میمانم. محیط کتابخانه را دوست دارم. همه آدمها ساکت کنار هم نشستهاند و هیچ کس به دیگری کاری ندارد. ...
در بهترین بهترینهای عمر و امکانات و زندگی به سر می برم خانواده شیرین و شلوغ، دوستان یکرنگ شغلی که ارزشمندی بهم القا می کنه سلامتی از آب و گل در اومدن بچه ها و هنوز دوباره با سر توی آب و گل تازه فرو نرفتنشون!!! خواب خوب و عمیق و کافی غذای دلخواه آزادی به قدر نیاز رطوبت و دمای کافی اصلا تو نگاه ک ...
وسط خونه دراز کشیدم ، باید جارو بزنم و آشپزخونه رو تمیز کنم ولی تو مرحله ی تصمیم مونده و حس عملی کردنش نیست هم شیفتی های امشب رو نگاه میندازم ،مورد پسند نمیباشد... انگاری امشب قراره به حوصله سر بر ترین حالت ممکن بگذره فردا که آفم باید خرید کنم و شروع کنم وسایلام جمع کردن حقیقتا نمیدونم چی باید بردار ...
حال ندارید، بخش دوم مطلب رو بخونید :) کم پیدا شدم چون گوشی موبایلم خراب شده. بدون اینکه من گوشه بالا سمت راست گوشی رو لمس کنم، کلیک میخوره. و صفحهام مدام پرش داره. در نتیجه نمیتونم راحت بیام و به کامنتها جواب بدم یا مطلب بنویسم. الانم با لپتاپ دارم مینویسم، در حالی که خستهی یک روز بسیار پرک ...
قصد داشتم اگر امشب دست به نوشتن ببرم برای تعریف کردن روزم باشد اما حالا ساعت یک و نیم، نیمه شب است. کمی دلتنگ آقای ح هستم. میگویم کمی چرا که پذیرفتم رابطه بدون سرانجام به درد من نمیخورد. آدم کارهای بیسرانجام نیستم. اما دلتنگی این حرف.ها سرش نمیشود. دلم گاهی برای صحبت کردن و آرامش درون مکالمه تنگ ...
امشب دوست دارم بیام حرف بزنم. بیام از همه چی بگم، از اوفلیایی که خیلی نزدیک حسش کردم یا از این که بین درس خوندن میرم بیرون کتابخونه قدم میزنم و یک کت و دامن چشمم رو گرفته بود، پروو کردم و الکی الکی نقش مدل رو برای خانم مغازه دار بازی کردم و فیلم و عکس گرفت برای پیج اینستاش. اگر خواهرم عکس رو ببینه ک ...
تو ذهنم زمان رو انقدر میبرم عقب که برسم به لحظه ای که چ به شوخی گفت ظرفارو چطور شسته؟ و مادرش گفت فعلا ازش انتظاری نیست... باورم نمیشه که میتونستم برداشت دیگهای از این حرف داشته باشم. فکر نمیکردم میتونست منظور مادرش این باشه که لازم نبوده ظرفارو هم بشوره! فکر کردم منظورش اینه که بد شستم... آه خدایا ...
گفت برای چی اینقدر بستگی پیدا کردی بهش؟ چشم و ابروش تو رو گرفت؟ گفتم قبل ازینکه چشم و ابروشو ببینم بار این بستگی، بسته شد. من مبتلا به نگاهش شدم. گفت دیگه بدتر، یعنی کار فقط کار چشمش بوده بی مشارکت ابرو؟ حالا مگه خیلی شهلا بود چشمش؟ گفتم د ن د .....دارم میگم نگاهش...اون طوری نگاهم کرد و چیزی د ...