از صبح تا حالا منتظر نظر استاد راهنما بودم .البته دفعه اول نیست خیلی وقته منتظرم ... خودم میدونم آدم کلافه کننده ایم و شاید استادمم از دستم خسته شده اما واقعا حالم بده ؛ دلم میخاد استادم ایندفعه بگه کارم اوکیه برم بارگزاری کنم بعدش وقت دفاع بگیرم و تموم بشه بیام شب بخوابم ... یه خواب درست بعد خیلییی ...
من دو تا ویولن دارم، یکی که اول خریده بودم، چیز مبتدی و سادهای بود که برای شروع خیلی همراهی کرد، از یه جا به بعد که تکنیکم بالاتر رفت این ساز جوابگوی من نبود! انگار یه راننده حرفهای فرمول یک رو بنشونی پشت پراید! (حالا نه که من در حدِ یه راننده فرمولِ یک باشم!) پس برای همین پولامو جمع کردم و برای ت ...
دوستم تماس گرفت و گفت: لباس لختیت آماده ست؟ : )))) مامانم پیشم بود. گفتم: والا به مامانم یک لباس نشون دادم گفته در صورتی میشه اینو بپوشی که جوراب شلواری و ساق دست بپوشی. منم خندیدم گفتم اینجور بپوشم زهرا از خنده میترکه توی عروسیش. اصلاً توی مغزش همچین چیزی ورود نمیکنه. زهرا هم خندید و گفت: اون مایو ...
شنبه خودم رو با خواب آلودگی فراوان شروع کردم اون شعرم راجع به مادر جز برگزیده ها نشد ، تعجب نکردم ،حداقل تو کرج اینجوری شده که یه گروه از شاعرای خ.ا.ی.ه مال دور هم جم شدن که به نوبت جوایز رو بین خودش تقسیم می کنند و خب کسی مثل من که پاچه خواری کسیو نمیکنه امکانش خیلی کمه که برگزیده بشم . به هر حال ، ...
دیروز حالت تهوع زیادی داشتم و خستگی ناشی از بیماری. امروز حالت تهوع ندارم ولی سردرد دارم و بینیم کیپه. دارم نسبت به این بیماری کماهمیتی میکنم که اضطراب نگیرم. بیموقع مریض شدم، نباید توی این خوددرگیری همچین چیزی میشد. سعی میکنم پیش برم و عقب نیفتم. به چیزی فکر نکنم و احساسات و افکار مزاحم رو عقب ...
چند روز پیش بیخودی تلویزیون خراب شد ومجبور شدیم یه دونه نو بخریم دوروز بعد سنگ روشویی شکست یه دونه دیگه خریدم دیروز لباسشویی خراب شد تعمیرکار اومده میگه فلان قطعه اش بخرین بیارین.. امروز اتو خوب کار نمی کرد.. وقتی تمام وسایل های خونه باهم دست به یکی کردن پشت سر هم خراب بشن 😬 دنیا همینه.. یه روز خوب ...
سلام . باز دوباره شنبه، باز دوباره من منتظر پیام استاد ،باز دوباره کل هفته به بیکاری و چشم انتظاری و اضطراب ،باز دوباره احساس غم و پوچی، باز دوباره گریه ،باز دوباره احساس اضطراب برای بیرون رفتن و ترسیدن از روز دفاع .... باز دوباره هدر رفت یه هفته ی دیگه از عمرم ... نمیدونم این چندمین هفته میشه ؟ کاش ...
قسمت 2 : خانهای که بوی سایه میداد صبح بازداشت مثل یک کابوس طولانی در ذهن سِوْدا میچرخید؛ اما اینبار کابوسی نبود که با تکان خوردن بیدار شود. همهچیز واقعی بود؛ از بوی نمِ سلول گرفته تا نور زرد چراغهای راهرویی که انگار هیچوقت خاموش نمیشد. دنیا برای سِوْدا تبدیل شده بود به اتاقی سرد، نمور و دیوا ...
بسم الله اومدم خونه فاطمه رفیقم😍😍😍🧡🧡🧡🧡 همسر و پسرم اومدن... پسر بعد از کلی شیطونی گرفت خوابید همسرم هنوز یخش با شوهر فاطی آب نشده صمم بکمم نشستن دارن فیلم صدام میبینند😁 فاطمه برام یه نهال گل رز خرید گفت میدونستم میگی شاخه گل که زنده نیستن پژمرده میشه... برات گل رز با ریشه خریدم تا زنده باشه برای من ...
پنج شنبه با فاطمه رفتم شمال ویلاشون خیلی قشنگ بود مشروب خوردیم سیگار کشیدیم ساز زدیم حرف زدیم ، اون رقصید من ازش فیلم گرفتم خودم خیلی حس و حال رقص نداشتم . بیشتر دوست داشتم ریلکس کنم . امروز ساعت چهار رسیدم خونه . طبق معمول همیشه ، شاهین استقبال گرمی ازم نکرد نه پرسید چطور بود نه خواست باهام حرف بزن ...