بسم الله خوردم زمین بدم خوردم زمین...از اون زمین خوردن ها که بعدش زمین و زمان دور سرت میچرخه و گوشت سوت میکشهو چشات هیچی نمیبینه... حالا این وسط خوردم زمین نگران بودم همسر به علت عذاب وجدان دیگه منو نیاره دریا تقصیر دریا نبود خودم دست و پاچلفتی بودم.. هیچی دیگه هیچی به همسر نگفتم که چقد درد دارم تا ...
بسم الله چقد این زندگی عادی و تکراری رو دوست دارم برام دلنشینه وقتی موقع نماز صبح پا میشم و یه موجود کوچولو چهار دست و پا میاد کنارم و رو سجاده ام دراز میکشه و با تسبیح بازی میکنه یا وقتی همسر سرکار میره من و پسر خودمون رو تو بغلش جا میدیم و هزار بار بهش میگیم خیلی دوستت داریما خیلی میخوامتا.. وقتی ...
بسم الله جسمم خسته اس روحم خسته اس از مادر بودن خسته نیستم..بودن پسر منتی رو یه سر منه ... اما دلم میخواد یه بار پسر شب تا صبح راحت بخوابه منم بخوابم .. آخرین باری که چندساعت پشت سرهم خوابیدم و بدون گریه های پسر بیدار شدم یادم نمیاد... پسر ساعت خوابش خیلی نرماله .. حتی خواب روزشم ساعت نرمالیه...اما ...
بسم الله پسر خوابید و من ۷ دقیقه وقت گذاشتم برای نوشتن تو وبلاگ باید برای ارضا شدن این نیاز نوشتن یه روزنگار تو دفترم درست کنم چون وقتی هر شب میام وبلاگ کلی وقتم صرف خرابی اینترنت میشه... زمانی که میتونم کتاب بخونم زمانی که میتونم با همسر باشم...زمانی که میتونم بهتر بنویسم..ضررش بیشتر از سودشه برام ...
بسم الله بعضی ها واقعا ادب ندارن دختره چشم سفید بممیگه بهت میاد معلمی باشی مثل خرس مهربون، البته ببخشیدا اینطوری میگم... منم هیچینمیگم..خب چیبگم ؟ بگم خودت چی عین همستری؟ یا بگم بی ادب بلد نیستی حرف بزنی؟ الان بگم چی میشه؟ ادب میشه ..اصن مگه قرار دوباره ببینمش باش همنشینی کنم ؟ دهنت سرویس دختر حا ...
بسم الله +آخ که چقد منتظر بودم بیام روی این کاناپه راحتیه وبلاگ ولو بشم😍 امروز رفتم دریاااااااا...پاهای پسر و داخل آب زدیم...کلی با خاک و ماسه بازی کرد... خودمم روی ماسه ها نشستم ...کلی خوش گذشت..جیگرم از خنده های پسر حال اومد ..کلی قربون صدقه دریا رفتم بهش گفتم قول بده همیشه دریای خلیج فارس ب ...
بسم الله امروزم گذشت... هر روز که میاد احساس میکنم آخرین روز زندگیمه یا آخرین روزیه که عزیزانم رو دارم میبینم... یه حسی مثل ترس و حرص رو باهم دارم تجربه میکنم... پسر که گریه میکنه هرکاری میکنم تا نیازش پاسخ بدم و هربار که میترسه محکم بغلش میکنم و میگم نترس مامان هواتو داره مامان کنارته... امیدوارم ...
بسم الله امروزم تمام شد... پسر و پدر خوابیدن ده روز اول ماه شهریور رو ارزیابی کردم اگر بخوام میانگین بگیرم ۷۰ درصد از رژیمم پایبند بودم بقیه اهدافم بالا ۸۰ درصد رسیدم. امیدوارم دهه دوم نوساناتم به حداقل برسه امروز روز نسبتا خوبی بود ...کمتر گوشی استفاده کردم کلی با پسر بازی کردیم... و خداروشکر میکن ...
بسم الله امروز روز افتضاحی بود انقد که نمیخوام دربارش بنویسم.. نکه دیگران و محیط و شرایط اذیتم کرده باشه... روزی بود که خودم مراقب خودم نبودم ...همینطوری پلاکنتون وار زندگی کردم اون چون توجیه داشتم که خب من دیشب درست نخوابیدم پس حق دارم هیچ کاری نکنم + وقتی آدم نیت یا هدفی داره قطعا تو مسیر هوس ها و ...
خیلی خستم پسر شبا همش بیدار میشه... و من در طول روز عصبی ام و بدن درد دارم و این احساس تا نیمه روز باقی میمونه... یه نمه بحث ریزی که همش تقصیر من بود، هم با همسر کردیم بنده خدا سریع گفت دارم عصبی میشم بعدا حرف میزنیم منم دیگه ادامه ندادم.. حالا وقتی برگشت از دلش درمیارم ...