دیگر بس است . سال‌هاست صدای‌شان روی اعصابم قدم می‌زند . کفش‌های بی‌ادب‌شان را بر روح و روان ما می‌کوبند و خیال می‌کنند خانه فقط برای خودشان است . ساعت‌ها سر و صدا، دویدن، کوبیدن، ریختن آب، خنده‌های بلند و بی‌فکر … انگار نه انگار زیر این سقف هم انسانی زندگی می‌کند که آرامش می‌خواهد، نه شکنجه‌ی روزانه ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

جلوی در ایستاده بود. درِ قدیمی، سرد و بی‌جان، مثل کسی که دیگر حوصله‌ی شنیدن ندارد. چقدر کوبید، چقدر زمزمه کرد، چقدر اشک ریخت تا شاید صدایی از آن‌طرف بیاید... اما هیچ. فقط صدای قطره‌هایی که از لبه‌ی بام چکید و به کف حیاط خورد. لبخند زد، اما آن لبخند، مثل لبخند کسی بود که دیگر امیدی ندارد. گفت: "شاید ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

وبلاگ‌خوانی: These wounds won't seem to heal, this pain is just too real There's just too much that time cannot erase این از آن لحظه‌هایی است که از ته دلم دارم می‌نویسم. این را می‌گویم نه ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

Forwarded From وبلاگ‌خوانیThese wounds won't seem to heal, this pain is just too realThere's just too much that time cannot eraseاین از آن لحظه‌هایی است که از ته دلم دارم می‌نویسم. این را می‌گویم نه این که بقیه نوشته‌هایم از ته دل نبوده است. بعضی نوشته‌ها تمرین نوشتن، بعضی‌ها به منظور تقویت روحیه و ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

یه بغض‌هایی آدم رو می‌کُشه، یه بغض‌هایی قلب آدم رو فشار می‌ده. بُغضِ نبودن بعضی‌ها، بغضِ غصه‌ی دیگران، بُغضِ نداشتن‌های به‌موقع، بُغضِ امید داشتن برای کسایی که چشاشون بارونی می‌شه. دلم می‌خواد گاهی یه جایی باشه، فقط برای گریه کردن. برای خالی شدن از همه‌ی این حجمِ بی‌صدا. یه وقتایی سکوت، سنگین‌تر از ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

Forwarded From خانوم‌حنا (بي‌تا)بیست و چهارم: زندگی شجاعانه عجب چله‌ای شد، کشدار، سوگوار، تمام نشدنی.در دو روزی که گذشت دو نفر از کسانی که به من خیلی چیزها از ادبیات و قصه و روایت یاد دادند رفتند.اول تقوایی: تابستان سال ٩٣ شروع کلاسهای فیلمنامه نویسی بود که قرار بود سه ماهه تمام شود اما کش آمد تا زم ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

Forwarded From اتاق قرنطینه⁨ آفتاب تیز بود و پوست تو نازک. گفتم بیا دست‌ها و صورتت را روغن بزن که نسوزد. گفتی نمی‌زنم. گفتم برویم عینک آفتابی پیدا کنیم. دو کولی مست، در بازار و خیابان راه افتاده بودیم دنبال عینک‌فروشی. دست آخر میان سه عینک دوبه‌شک بودی. گفتی کدام؟ انتخاب کردم و گفتم تولدت مبارک عزیز ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

آدمی که ذاتش خرابه، فرق نمی‌کنه توی فضای مجازی باشه یا فضای حقیقی . آدمی که دلش ناپاکه، در همه‌جا ناپاکه . آدمی که مشکل درونش رو حل نکرده، هر چقدر هم ظاهرشو درست کنه، باز جنسش رو نمی‌تونه تغییر بده. فقط نقاب می‌زنه ـ نقابی از لبخند، از حرف‌های قشنگ، از همدردی‌های ساختگی . اما بوی دروغش دیر یا زود، ا ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

آدم‌ها انگار یادشان رفته که موبایل فقط یک وسیله است، نه بلندگویی برای آزار دادن دیگران. کافی‌ست به هر محیطی قدم بگذاری؛ از اتوبوس و مترو گرفته تا کافه، صف نان یا حتی اتاق انتظار یک مرکز درمانی. همیشه یکی پیدا می‌شود که گوشی‌اش را با بالاترین صدا پخش کند، گویی همه‌ی دنیا موظف‌اند در فیلم و آهنگ و گفت ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

Forwarded From November 25thبین اشیا دورریختنی و نگه داشتنی در رفت و آمدم. طبق عادت کوزه‌گر مشهور زمان، در اتاق خودم سه پهباد ترکیده و باقی اتاقهای خانه را تا حد قابل قبولی نظم داده ام. اتاق کار بزرگم را با اتاق کوچک بچه تاخت زدم. دارد بزرگ می‌شود و دوست هایش برای بازی می آیند و از این به بعد به فضا ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید