از ایستگاه که رفت، باران گرفت . او زیر باران ایستاد، خیس شد، اما نرفت . عشق، فقط همین بود: منتظر ماندن بی‌هیچ امیدی . نسرین(مانا) خوش‌کیش/1404 ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

پیرزن توی صف نان افتاد . کسی بلندش نکرد، تا وقتی دختر بچه‌ای کیفش را برداشت . همه نگاه کردند. هیچ‌کس چیزی نگفت . نسرین(مانا) خوش‌کیش/1404 ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

صدای گریه کودک، باریک و خسته، در سکوت شب پیچید. زن، به سختی چشم باز کرد. نور زرد چراغ نفتی گوشه‌ی اتاق، سایه‌های بلند و لرزانی روی دیوار انداخته بود. پتو را دور تن پسرک محکم‌تر پیچید و زمزمه کرد : ـ بخواب عزیز دلم... بخواب، که خواب، نجاته . کودک، سینه‌اش خس‌خس می‌کرد. شیر خشک ته کشیده بود و دکتر، دی ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

ترافیک بیشتر ≠ موفقیت بیشترچند روز پیش داشتم دنبال جواب یه سوال می‌گشتم:«واقعاً ترافیک بیشتر یعنی موفقیت بیشتر؟»نشستم چندتا گزارش رو ورق زدم.اول به مطالعه‌ی Ahrefs (۲۰۲۳) رسیدم. اونجا نوشته بود:۹۶.۵۵٪ از صفحات هیچ ترافیکی از گوگل نمی‌گیرن.یعنی فقط ۳.۴۵٪ باقی‌مونده دارن بازدید می‌خورن.(لینک مقاله: ah ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

Forwarded From Hαмιd ѕαlιмι (Hαмιd ѕαlιмι)زیر پل سیدخندان، موبایل یک مرد میانسال را زدند. چند قدم دنبال دزد موتورسوار دوید، یک‌بار داد زد "وایسا'، و همین. تسلیم شد. نشست روی جدول کنار خیابان و گریه کرد. من روبرویش ایستاده بودم، آن طرف خیابان، اما در واقع کنارش نشسته بودم و گریه می‌کردم. او همه‌ی ما ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

به شاگردم، افسوس که پریز عمرش را خودش کشید. اگر می‌شد به عقب برگشت، به همان لحظه‌ای که هنوز فقط طرحی محو در خیال خدا بودم، دست بلند می‌کردم و با جسارت می‌گفتم: نه، مرا نفرست ! چرا باید به جهانی بیایم که از همان کودکی یاد گرفتم سکوت کنم تا تنبیه نشوم؟ که گریه‌هایم شنیده نمی‌شدند و شادی‌هایم همیشه بی‌ ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

تنهایی، آن مهمان ناخوانده‌ای است که بی‌سر و صدا وارد دل می‌شود و جا خوش می‌کند. گاهی مثل هوایی سرد و بی‌رحم می‌آید و قلب را می‌فشارد، گاهی هم چون سایه‌ای آرام، در کنارت نشسته است، بدون هیچ کلامی. در تنهایی، آدم‌ها با خودشان روبه‌رو می‌شوند، اما این روبه‌رو شدن همیشه آسان نیست. گاهی آدم آنقدر غرق افک ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

هدیه و هنر دستان خواهر بزرگم هنر دستان خواهر کوچکم تقدیم به خواهرانم خواهرها، سایه‌های گرم زندگی‌اند؛ کسانی که حتی در سکوت هم حضورشان آرامش‌بخش است. خواهر خوب، آن است که دستت را می‌گیرد وقتی زمین خورده‌ای، اما بدون هیچ غرّش و دعوایی فقط لبخند می‌زند و تو را بلند می‌کند. او رازهایت را محفوظ نگه می‌دا ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

بعضی‌ها هیکلی درشت دارند ، صدای بلندی دارند، جای مهمی نشسته‌اند… اما دل‌شان؟ اندازه‌ی یک تار مو هم نیست. نه اینکه ترسو باشند از مار و موش و تاریکی؛ نه، آن‌ها از چیزهای مهم‌تری می‌ترسند: از روبه‌رو شدن با خودشان. از گفتن حقیقت، وقتی پایش بیفتد. از پذیرش اشتباه، وقتی خطا کرده‌اند. از اینکه بگویند: آره ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

تا جایی که میدونم این داستان واقعیه:    روانپزشکی گفته: پسره به مسخره ترین دلیل ممکن خودکشی کرده بود. به مامانش گفته بود هوس کتلت کردم. باباش پریده وسط برگشته گفته ..نه که خیل آدم مفیدی هستی، کارم میکنی، حالا دستور غذا هم میدی؟ پسره هم یه بسته قرص خورده و وصیت نامه نوشته که: « حق با باباست، من خیلی ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید