گاهی سر و صدای دنیا آن‌قدر زیاد می‌شود که صدای خودت را نمی‌شنوی. اما اگر یک لحظه توقف کنی، قلبت حرف‌های زیادی دارد. حرف‌هایی که آرامت می‌کنند، راهت را نشان می‌دهند و یادآوری می‌کنند که هنوز زندگی در جریان است. 🕊 نسرین ـ مانا ـ خوش‌کیش 🕊 ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

قسمت 3 . درگیری با مرد کچل و واکنش مردم خیابان هنوز در همان حال بود. گرما تندتر شده بود، مثل آتشی که کسی هیزم تازه رویش ریخته باشد. فرهاد، با پیراهنی خیس از عرق، همچنان میان خیابان می‌چرخید و فریاد می‌زد. گاهی فحش، گاهی هذیان، گاهی فقط صدای فریاد، بی‌کلمه. از مغازه‌ی پلاسکو، مردی – مشتری‌ای- بیرون پ ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

قسمت 2 . روایت از زندگیِ مرد دیوانه اسمش " فرهاد " بود . زمانی نه‌چندان دور، در همین شهر، معلم ادبیات بود. کلاس‌هایش بوی کهنه‌ی دفتر مشق می‌داد و صدای او آرام بود، طوری که دانش‌آموزان سکوت می‌کردند مبادا واژه‌ای از دهانش بیفتد . فرهاد، مردی بود ساده با کفش‌های همیشه واکس‌خورده، کت قهوه‌ای با آرنج‌ها ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

قسمت 1 . خیابان و فریادها ظهرِ داغ تیرماه بود. خیابان معلم، مثل همیشه شلوغ و بی‌حوصله، نفس می‌کشید. آسفالت زیر پا می‌سوخت و هوا موج‌موج از حرارت بالا می‌رفت. مغازه‌دارها پشت کولرهای نیم‌جان، دستمال روی پیشانی می‌کشیدند و بچه‌ها با پیراهن‌هایی خیس از عرق، زیر سایه‌ی نیمه‌ی مغازه‌ها پناه گرفته بودند. ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

"به مادرانی که درد را به سکوت دعوت می کنند." دردی که درونت خانه کرده، قصه‌ای بی‌پایان است که هیچ کس جز خودت نمی‌تواند آن را تعریف کند. هر روز با زخمی تازه بیدار می‌شوی و امیدی در دل داری که شاید روزی به پایان برسد. اما شاید درد هم بخشی از زندگی‌ست، که به ما یاد می‌دهد چطور انسان‌تر باشیم. 🕊 نسرین ـ ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

سارا همیشه همان‌جاست. پشت تلفن، پشت پیام، پشت تمام قرارهای یک‌نفره‌ای که به‌جای دو نفر می‌رفت . او بود که یادش می‌ماند تولدها را، مناسبت‌ها را، حال و احوال را. اگر کسی دل‌تنگ بود، سارا اولین نفر می‌فهمید. اما هیچ‌وقت کسی نپرسید: " تو خوبی؟ " علی، برادرش، همیشه مشغول بود . نیکو، دوست صمیمی‌اش، فقط وق ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

دختر بعد از یک‌سال و نیم زنگ خاتمه رو زد. گوشه‌ی رستوران ژاپنی نشسته بودیم. هی صورت سفیدش سرخ و برافروخته می‌شد. تو تا گولّه اشک می‌چکید و بعد مثل خودش می‌زد زیر خنده‌ی ریز عصبی. پرسید: مامان! ریگرتم نمی‌شه؟ گفتم: ممکنه یه جاهایی بشه. اما خب همینه دیگه! گفت: حتی با اینکه هنوز بیست‌ویک‌سالم هم نشده م ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

صدای قفل در که چرخید، مادر نفسش را حبس کرد. ظرف‌ها هنوز شسته نشده بودند. بچه‌ها هنوز در لباس مدرسه بودند. و لاله، گوشه‌ی آشپزخانه، آرام چایش را هم می‌زد . در باز شد . صدای قدم‌های مسعود مثل کوبیدن پتک بر دل مادر بود . ـ سلام خانم‌های محترم ! همه لبخند زدند. همه به جز نگاه‌هایشان . لاله جلو رفت: ـ سل ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

Forwarded From هنر راه رفتن در تاریکیعکس ساختمان‌های قشنگ، عکس فصل‌های قشنگ، عکس آدم‌های خوش‌بخت، عکس رودها و پل‌ها و مجسمه‌ها و تابلوهای نقاشی، عکس آسمان خیلی آبی، شعارهای صلح‌آمیز، عکس گلدان‌های گل، پنجره‌ی رو به خیابان، عکس پرده‌ی طلایی و عبور نور، عکس شانه‌های روشن از آفتاب، عکس اتاق هنوز تاریک ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

گاهی همه‌ی جهان خسته می‌شود، اما تویی که با یک نگاهت، آرامش را به دل برمی‌گردانی . همه‌ی دردها کوچک می‌شوند وقتی دستی در دستت باشد . آدم اگر پناهی مثل عشق داشته باشد، دیگر هیچ طوفانی نمی‌تواند او را ببرد ... 🕊 نسرین ـ مانا ـ خوش‌کیش 🕊 ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید