سال‌ها گذشته بود و ایستگاه پر از خاطره‌های تلخ و شیرین بود. او هر روز، درست سر ساعت مقرر، به آن‌جا می‌آمد و چشم‌انتظار قطاری بود که شاید هیچ‌گاه نرسد. اما امروز، با هوای مه‌آلود آن روزها کمی متفاوت بود؛ بویی از امید و زندگی در هوا پیچیده بود . صدای سوت قطار از دور به گوش رسید. قلبش تندتر زد، ساعت جی ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

Forwarded From November 25thطعم گیلاس ۵ پدرش تماس گرفت که «بچه ام امشب میشود پیش شما بماند؟ جایی مهمانم». تا الان در هر حال خوش و ناخوش که بوده ام، همیشه جوابم مثبت بوده.بور فرفری را از تولد دوست مشترکی آورد خانه ما؛ که بچه‌ من آنجا دعوت نبود، و وسایل خوابش را داد و رفت.اینکه حواس هر دو کودک، جمع بو ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

هر شب، درست در ساعت هشت، قطاری بی‌صدا و بی‌مسافر به ایستگاه مه‌آلود می‌رسید. هیچ چراغی روشن نبود و حتی صدای قدم‌های مسافران را نمی‌شد شنید؛ انگار قطار فقط برای یک نفر آمده بود . مردی همیشه کنار ریل منتظر می‌ایستاد، ساعت جیبی‌اش را در دست می‌چرخاند، تیک‌تاکش در سکوت شب مثل صدای قلبش می‌زد. نگاهش به ر ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

پسرعموی جوانم که 22 سال پیش دقیقا بهار 16 سالگی اش با یه تصادف وحشتناک خزان شد و داغ سنگینش رو به دل همه خانواده اش گذاشت، پیش از مرگش همیشه میگفته که دوست داره اگه روزی دختردار شد اسمش رو بزاره ستاره، اما عمرش هیچوقت قد نداد. 13 سال بعد تک برادرش صاحب یه دختر شد و یاد داداش کوچیکتر از دست رفته اش ا ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

به چشم‌پزشکی که رفتم، انتظار داشتم فقط یک معاینه ساده باشد؛ همان‌طور که همیشه بوده. اما منشی با خونسردی گفت: «نه، اینجا انجام نمی‌شود. باید بروید کلینیک، آنجا امکانات کامل داریم .» کلمه‌ی «امکانات» را آن‌قدر پررنگ ادا کرد که انگار قرار است معجزه‌ای در انتظارم باشد. ولی حقیقت ساده‌تر از این‌ها بود: ک ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

ما در عصری زندگی می‌کنیم که عمرمان قسمت شده... بخشی برای کار، بخشی برای ترس، بخشی برای تظاهر. برای خندیدن‌هایی که واقعی نیستند، برای دوست‌داشتن‌هایی که از ترس قضاوت، به زبان نمی‌آیند، برای رؤیاهایی که در صف مانده‌اند تا نوبتشان هرگز نرسد. زندگی‌مان پاره‌پاره شده؛ میان صفحه‌نمایش‌هایی که به‌جای دوست ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

تنهایی، گاهی مثل اتاقی بی‌پنجره‌ است. نه کسی در می‌زند، نه صدایی از کوچه می‌آید. اما در دلِ همین سکوت، امید مثل نوری کم‌جان از سقف ترک‌خورده می‌تابد. آدم، اگر چشم‌هایش را ببندد، می‌تواند تصور کند که پشت آن دیوارها، هنوز کسی هست که دوستش دارد… یا دوست‌داشتنش را بلد است. پدر، همیشه ساکت است. مثل کوه. ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

دوست‌داشتن همیشه با گفتن نیست . گاهی سکوت کسی، همان‌قدر امن است که یک آغوش … دوست‌داشتن یعنی بدانی اگر دیر آمدی، کسی هنوز منتظر مانده . یعنی اگر افتادی، دستی هست برای بلند کردنت، بی‌قضاوت، بی منت . دوست‌داشتن یعنی حتی در نبودِ کسی، حضورش را حس کنی . مانا/1404 ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

ابرها از صبح سنگینی می‌کردند. هوا بوی خاک می‌داد، بوی چیزی که انگار تازه از دل زمین بیرون آمده باشد. کفش‌هایت را آرام روی آسفالت خیس می‌گذاری. قطره‌ها یکی‌یکی شانه‌هایت را می‌کوبند و صدای چترهایی که این‌سو و آن‌سو باز می‌شوند، انگار ناهماهنگی یک ارکستر بارانی است . مقابل مطب ایستاده‌ای. دکتر با آن چ ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

آدم‌ها آن‌قدرها هم ساده و بی‌خبر نیستند. نگاهت را درست کن؛ شاید همان کسی که روبه‌رویت نشسته، سال‌ها تجربه دارد، رنج کشیده، یاد گرفته و هزار بار همان کاری را که تو می‌کنی، خودش انجام داده است. پس چرا باید با دروغ و فریب، او را کوچک بشماری؟ مگر خیال کرده‌ای چشم‌ها نمی‌بینند و دل‌ها نمی‌فهمند؟ تعمیرکار ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید