سال‌ها گذشته بود و او، با گام‌های سنگین و قلبی پر از حسرت، دوباره به همان ایستگاه مه‌آلود برگشته بود. ساعت جیبی‌اش هنوز در جیب کت کتانش جا خوش کرده بود؛ ساعتی که دیگر تیک‌تاک نمی‌کرد، ولی هر بار لمسش، بوی خاطره‌ها را زنده می‌کرد. مه همان‌طور غلیظ و رازآلود بود، انگار زمان در آنجا ایستاده بود، درست م ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

ساعت جیبی در دستش آرام می‌لرزید، نه از سردی هوا، که از لرز دلش. عقربه‌ها به هشت نزدیک می‌شدند. هوای ایستگاه بوی باران گرفته بود، بارانی که از صبح نویدش را داده بودند. مسافران با عجله روی سکو می‌رفتند و او همچنان به ریل‌های خیس خیره شده بود. قرارشان همین‌جا بود؛ ایستگاه کوچک شهر، قطارِ ساعتِ هشت. سه ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

فکر میکنم از پارسال درباره اینکه چقدر برای بعد از کنکور برنامه دارم گفته باشم اما؛ امسال تابستون هم نشد اونچیزی که میخواستم... نمیدونم مشکل از خودمه که هربار نمیشه یا واقعا شرایط مشکل داره.  البته نمیخوام غر بزنم سر شرایط. چیزی که نمیشه تغییرش داد رو باید پذیرفت.  البته میشه تغییرش داد اما هنوز موفق ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

وقتی دوست داشتن، زخمی‌ست در جامه‌ی لطافت آدم‌ها گاهی با واژه‌ی «دوستت دارم» چنان خنجری به قلبت می‌زنند که زخمش تا سال‌ها در عمق جانت می‌ماند، نه از جنس خون، که از جنس اشک. آدم‌ها گاهی عشق را بلند فریاد می‌زنند، نه برای نوازش، که برای تملک. دوست داشتنشان بوی اسارت می‌دهد، طعم اجبار، رنگ دوزخی که نامش ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

محبت، نیشگونی‌ست شیرین که دل را از خوابِ سرد بیدار می‌کند. همین نیشگونِ کوچک، یادآور بزرگ‌ترین حقیقت زندگی‌ست؛ بی‌محبتی هیچ است. * گاهی کوچک‌ترین لمسِ محبت، بزرگ‌ترین بهانه‌ی لبخند می‌شود. ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

در نازرنگِ وجودم، قصه‌ای از عاشقانه‌ترین امیدها نهفته است. من، رنگی از نازم که حتی در دلِ غم هم، پر از لطافت شکوفه می‌شوم. * من همان رنگ نرم و آرامی‌ام که آسمان را به مهربانی می‌دوزد. ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

گاهی آدم‌هایی را می‌بینی که لبخندشان از دور شبیه خورشید است، اما وقتی نزدیک‌تر می‌شوی، سرمایی یخ‌زده در نگاهشان تو را می‌لرزاند. آن‌ها استاد بازی با نقاب‌اند؛ با کلمات شیرینت می‌کنند و با دست‌هایشان به‌ظاهر حمایتت. اما پشت پرده، همان دست‌ها خنجری را پنهان کرده‌اند که روزی در لحظه‌ای ناباورانه در قلب ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

بازنویسی مقاله درصورت جواب ندادنبعضی مقاله‌ها مثل لباس‌هایی‌ان که هرچی وصله‌شون می‌کنی، درست نمی‌شن.نه خوش‌فرمن، نه کسی دیگه می‌پوشه‌شون.اون‌وقت بهترین کاری که می‌تونی بکنی اینه:بندازشون دور.و از اول یه چیز جدید، اندازه‌تر، دقیق‌تر بساز.۱. کی مقاله‌ت باید بره تو سطل آشغال؟باز نویسی مقاله اینفوگرافی ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

بازنویسی مقالهیه اشتباه رایج تو تولید محتوا اینه که فکر می‌کنیم:«مقاله‌مو یه بار نوشتم، تموم شد. دیگه دست نمی‌زنم بهش.»ولی واقعیت اینه که:مقاله‌ی خوب، یه‌بار نوشته نمی‌شه.چند بار بازنویسی می‌شه، اصلاح می‌شه، و جون می‌گیره.بازنویسی مقاله اینفوگرافیک۱. محتوای اولیه فقط «اسکچ» کارهوقتی اولین بار مقاله‌ ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

Forwarded From در غیاب آبی‌هاهمدست کسی نباش که آسیب زدن به تو برایش کار سختی نیست. نگاه می‌کنم و می‌بینم گاهی در موقعیت آسیب‌زننده من هم به آن آدم یک چاقوی بُرنده‌تر داده‌ام که بهتر تکه‌پاره‌ام کند. نه برای این‌که از زخم‌های تازه و دردهای جدید لذت می‌برم. فقط به‌خاطر این‌که اغلب وقت‌ها مراقب خودم نب ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید