شب پنج‌شنبه و ظهر جمعه، در دو نوبت؛ برای لیلا تولد گرفتیم. یه بار با حضور خانواده من. و یه بار با حضور خانواده همسر. می‌خواستیم یکی باشه ولی نشد چون زمان آزاد خانواده‌هامون، با هم جفت و جور نمی‌شد. ضمن اینکه مدت‌ طولانی‌ای بود خانواده همسرم رو دعوت نکرده بودیم! (شاید ۹ ماه پیش بود!) مهمونی ظهر برای ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

اصلا نمی‌دونم باید چه احساسی داشته باشم حتی با اینکه مستقیما بهم گفتی. و می‌گی. یه جورایی بعد از اون شب، یا شاید هم صبحگاه؟ عادت کردم فقط ببینی تو چی میگی و همون رو انجام بدم. همه‌ی جنگ و تلاشی که درونم بود از من فرار کرد. انگار هوای توی بادکنک باشه.  به نظرم دلیل خاص دیگه‌ای برای زنده موندن واسه‌م ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

چن شبی خونه چ خوابیدم. قایمکی طوری رفت و آمد کردم که مادرش نفهمه اونجام. دلم نمیخواد باهم وارد تنش بشیم. دوری و دوستی. از طرفی هم دلم نمیخواد در معرض قضاوت قرار بگیرم. صبح برگشتم خونه خودمون. اول سردر خفیفی داشنم که هی شدیدتر شد. دو سه ساعت خوابیدم به این امید که بهتر شم اما وقتی بیدارشدم شدیدتر شد ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

نیلوفر توی کامنتا مسخره بازی در اورد سر بارداری من. منم یادم اومد تعریف نکردم توی سن ۲۶ سالگی و اوج سینگلی با چه شادی رفتم ازمایش دادم. حالا کامنتای پست قبل دریغ از این که درست پست رو خونده باشن، یا دارن برام آرزوی بارداری میکنن یا خیر و برکت. د بیا نیلوفر پاسخگو باش. بیا ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

دیگه هیچ وقت برای پرسیدن احوال دوستانم لحظه‌ای تعلل نمیکنم. دیگه اسیر این فکر که مزاحمشون هستم، نمی‌شم. دیگه به این راحتی نمیذارم کمرنگ بشن و از یاد برن. دیگه رفاقتی‌هایی رو که سالها طول کشیده تا ساخته بشه رو به حال خودشون رها نمی‌کنم. دوستان خوب ثروت زندگی هر آدمه. و من نباید با غفلت و تنبلی خودم ر ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

یادم رفت تعریف کنم، دوشنبه که از اداره برگشتم سر راه رفتم آزمایش بارداری دادم. فاکینگ بارداری. چون که متخصص زنان و زایمان تنها در صورتی دارو می‌نویسه که مطمئن باشه بچه‌ای در کار نیست. منم خجسته‌وارانه رفتم آزمایش بارداری دادم. خنده‌م هم گرفته بود که خدایا آخرین باری که من یک نر دیدم اردیبهشت بود این ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

یه رانر و یه راگ به غایت گل گلی برای راهرو و اتاق خواب گرفتم. گفتم حداقل این زندگی رو کمی جذاب ترش کنم. این خونه اصلا فرش و موکت نداشت؛ هی پام به پارکت میخوره مور مورم میشه. یه کیک کارت و پول هم گرفتم. قبلی زهوارش در رفته و دیگه هر بار دستمه خجالت می کشم. امشب هم لباس زمستونی ها رو خلاصه چوب رختی زد ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

علی جون ما وضعمون انشالله خوب میشه. همه چی می‌خرم. (آره دیوآل جون، منم وضعم انشالله خوب میشه. همه چی می‌خرم برات. همه جا هم می‌برمت، غصه نخور) ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

میلاد پیامبر یکی یه دونه‌ و عزیز دلمون بود. هزار و پونصدمین سالروز ولادت حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم. شبِ میلاد، با همه غصه‌هام، رفتیم هیئت و مراسم جشن. روزِ میلاد، حالم بهتر بود. دو تا مراسم رفتیم با دخترا. اولی خونه مامانم و دومی خونه همسایه مامان‌اینا. دیدم زورم به غصه‌ام ن ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

خب امروز هم تموم اتاقم رو دوباره تمیز کردم. کلی لباس شستم که فردا اتو کنم و توی طول مدت نیاز نباشه اتو کنم. دوباره برگشتم به درس خوندن. یکم هنوز اذیتم از کمبود پروژسترون. اما در کل خوبم. دوست دارم این روزها رو که میتونم تلاش کنم. ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید