"No woman should face violence alone." #TogetherAgainstViolence ...
تن نحیفش رو در حضور فامیل و دوست و آشنا زیر خاک کردیم، خسته و غمگین برگشتیم خونه…پادکست کتاب تراژدی، اپیزود ۳شنیدن در کستباکسhttps://castbox.fm/app/castbox/player/id5357106/id871518972 ...
دراماتورژ به کارگردانی مسعود نریمانی و نویسندگی سهند خیرآبادی که تا 30 آبان در تالارهنر اصفهان بهروی صحنه میرود، کوششی است در راستای نقدِ خود و نقدِ کُلِّ تئاتر اصفهان که نباید بینتیجه بماند. من صراحتاً عرض میکنم که همه عزیزانی که اسمشان در نمایش بُرده شد اگر حرفی دارند باید روی صحنه بزنند نه آن ...
حکمرانی اعداد و ارقامزمانی میرسد که تمام قائلههایی که امروز بر سر حقوق زنان در طرح اصلاح #قانون_مهریه داریم تمام شده و قانون کار خودش را میکند. این طرح میتواند مثل همه بحثهای حقوق زنان به یک اصطکاک طولانی و بی نتیجه تبدیل شود و هر اعتراضی علیه آن بیفایده باشد. میدانید چرا؟ چون هزینه رسانهها ...
هیچ خبری از استاد نشد . استاد که همیشه دقیق و سر وقت و فوری جواب میداد... نمیدونم شاید استاد هنوز کارمو نخونده شابد خونده سرش خلوت باشه میفرسته نمیدونم ... مغزم خسته شده . دیشب به بدبختی خوابم برد هر نیم ساعت یه بار خواب استادو میدیدم و از خواب می پریدم. خدایا این کابوس تموم بشه من دارم جون میدم . ...
بسم الله و بالاخره بیست و هفت سالگی تولدم مبارکه + خداروشکر بابت همه چی🧡 + ارزیابی کردم امسالم رو...راستش قشنگی هاش خیلی بیشتر از تلخی هاش بود... مثلا تولد پسر مادر بودن مستقل بودن دریا رفتن مشهد رفتن و... ولی تلخی هاشم حیلی تلخ بود مثلا جنگ که فکر کنم یه خاطره مشترک بین هممونه یا بستری شدن پسر تو ب ...
آقای نادری به جان خودم قسم میخورم تا دیروز هیچ از این حادثه دلخراش نمیدانستم ، باور بفرمایید از زمانی که از دهان شما موضوع را ملتفت شدم هاج و واج تنها در خیابنها مثل انسانهای بی هدف دارم مچرخم و فقط میخواهم زودتر شب شود و بخوابم ، همین دیروز بود تشریفش را آورده بود مغازه امان ظاهرش هم مثل همیشه ژولی ...
خانم/آقایی که پرسیده بودی چه زبانِ جدیدی رو کار میکنم که سخته؟ چون نه ایمیل گذاشته بودی نه آدرس وبسایت، خواستم اینجا بگم Rust کار میکنم محض عذاب کشیدن! ...
حلوا رفته بود بغل برادرم و برادرم هر کاری می کرد حلوا از او جدا نمی شد.دست آخر خواهرم رادصدا زد و خیلی راز و رمزی طور گفت: - بیا این رو بردار.عجله دارم. خواهرم آمد و گفت: - چی رو بردارم؟ حلوا با اشاره به خودش گفت: - من! برادرم یک طوری شرمنده شد که یک ساعت بعد هم پیش ما ماند و تا حلوا اجازه نداد و با ...
آب و هوای گوشی فردا رو اندکی ابری نشون میده ، انقدر بارون ازمون دریغ شده که به یه تیکه ابرم راضی ام تا باورم بشه پاییزه تا گردن زیر پتو رفتم و حوله ی باز شده از دور موهام رو دوباره میپیچونم آبجی زنگ زده و با ذوق از دوخرچه ی ( همینجوری میگه ) صورتیش که تازه براش خریدن میگه میپرسه شام چی خوردم و میگم ...