من و خونه، در انتظار مهمون.🌚 ...
ترجیح میدادم این نمایشِ قشنگ رو در یه تئاتر یا فیلم با موضوع رباتها ببینم و نه یک چیز جدی در نمایشگاه #تکنولوژی .(«دیتا» متحولشدهٔ واژهٔ پارسیِ «داتا» هستش و در این مورد ایرادی به جز سلیقه وارد نیست)📍نمایشگاه کیش اینوکس(@mahdiyartian) Video is too big ...
آقای خواننده داره میخونه: از چی بگم برات، همه چی عالیه چرت میزنم رو گل قالی فقط جای تو اینجا خالیه و من به چرت زدن روی قالی فکر میکنم. امروز ظهر استراحت نکردم و دیشب هم بیخواب شدهبودم. هنوز کمی ترسو هستم. این روزها ترسو شدهام و هیچ ایدهای برای این حس جدید ندارم. گاهی میگم آدم که کاری انجام مید ...
تلفنی با آبجیم اینا صحبت می کردیم بعد که خواهرم گوشی رو به دامادمون داد،گفت از وقتی این داروها میدیم وورزش های کاردرمانی انجام می دیم خیلی بهتر شده 🫠 ما هیچ ما نگاه ما بغض.. مامان بابغض گفت الهی شکر.. مامان خسته بود خوابید از الان، اینقدر آرووم خوابید که فکر کن این خواب یه خواب شیرین باشه براش خوابی ...
آقای خواننده داره میخونه: از چی بگم برات، همه چی عالیه چرت میزنم رو گل قالی فقط جای تو اینجا خالیه و من به چرت زدن روی قالی فکر میکنم. امروز ظهر استراحت نکردم و دیشب هم بیخواب شدهبودم. هنوز کمی ترسو هستم. این روزها ترسو شدهام و هیچ ایدهای برای این حس جدید ندارم. گاهی میگویم آدم که کاری انجام م ...
خاصیتِ تاریکی، غرقشدگی است. تاریکی میآید که تو را در خودش فرو ببرد. برخلاف نور که خاصیت احاطهکنندگی دارد، تاریکی، تمامِ تو را درهم میپیچد تا رخصتِ آسودگیخاطر را از تو بگیرد."آهای! کسی اینجا نیست؟ سلام."بهقدر نفستازهکردنی، فرصت دارم که از دل تاریکی، احوالی بگیرم و از خودم بگویم.عزیزم سلام. م ...
خسته شدم . از استاد خبری نشده هنوز . کاش یه پیام چیزی مینوشت برام . خیلی مضطربم و بديش اینکه نمیدونم تا کی ادامه داره . از بس اینستا رو اسکرول کردم داره حالم بهم میخوره . از خودم بدم میاد . کاش یکم مفید بودم فقط . چیه اینهمه تنبلی و استرس و انزوا ... انگار از خودم جدا شدم . کاش استاد امشب برام پیام ...
همسایه ام نوشت: چقدر خوشحالم. بخاطر این آخر هفته عالی. کارم را زود تمام میکنم. بعد میرویم مسابقه هندبال. بعد می آییم خانه تو برای آن خوراک از بهشت. و در تلفظ فسنجان، نوشت: vezenjanاینکه اول خودش دامن ما را گرفت و قرار دیدار گذاشت و شبش نوشت که بچه هایش دلشان میخواهد دیدار خانه ما باشد که همیشه کلی ...
قسمت 2 . روایت از زندگیِ مرد دیوانه اسمش " فرهاد " بود . زمانی نهچندان دور، در همین شهر، معلم ادبیات بود. کلاسهایش بوی کهنهی دفتر مشق میداد و صدای او آرام بود، طوری که دانشآموزان سکوت میکردند مبادا واژهای از دهانش بیفتد . فرهاد، مردی بود ساده با کفشهای همیشه واکسخورده، کت قهوهای با آرنجها ...
یه سری دوستامون بابت اون عروسیه معتقد بودن «جامعه به هر حال این شکلی شده. اینا و بچههاشونم بالاخره توی همین جامعه زندگی میکنن و استثنا نیستن و فلان» ولی حالا همونا معتقدن فیلم فرمالیتهٔ آقای فوتبالیست، بیحیاییه.(جالبه واقعاً)#عروسی #ریاکاری(@mahdiyartian) ...