یه سری دوستامون بابت اون عروسیه معتقد بودن «جامعه به هر حال این شکلی شده. اینا و بچههاشونم بالاخره توی همین جامعه زندگی میکنن و استثنا نیستن و فلان» ولی حالا همونا معتقدن فیلم فرمالیتهٔ آقای فوتبالیست، بیحیاییه.(جالبه واقعاً)#عروسی #ریاکاری(@mahdiyartian) ...
استاد هنوز چیزی ننوشته . خیلی دلم یه جوریه . شبا مرتب از خواب می پرم . هی خوابای چرت و پرت می بینم. روزا کلی کار دارم ولی هیچ کدومو انجام نمیدم فقط نیم ساعت یه بار ایتا رو چک میکنم که استاد چیزی نوشته یا نه . میخام برم پارچه بخرم یه لباس بدوزم برا خودم ولی نگرانم از کارم عقب بیفتم . میخاسم جعبه برا ...
بالاخره همان چیزی که همیشه ازش میترسیدم اتفاق افتاد. بله من از سرویس مدرسه جا ماندم. یعنی بهتر است بگویم آن بیمعرفتها من را پشت سر خودشان جا گذاشتند. از فکر اینکه خانم رمضانی و همسرویسیهایم فراموشم کرده باشند، قلبم درد گرفت. یادم میآید که حتی آسمان هم دلش، درست مثل دل خودم، گرفته بود. آخر هوا ...
وقتی برای اولین و احتمالا آخرین بار قلم برداشتم تا رمانی بنویسم او شد یکی از مهمترین شخصیتهاش. در حالیکه نمی دونستم نقشش تو وجودم این همه پر رنگ بوده .اولین بار محسن دایی بود که توجه منو بهش جلب کرد. تو حیاط با بقیه پسرهای فامیل فوتبال بازی می کردیم....عمورضا بعد بازی کنارم کشید: خوب نیست دختر با ...
۱. به نظر شما من برونگرام یا درونگرا؟ من خودم همیشه فکر میکردم برونگرا هستم ولی اولین کسی که فهمید من درونگرا هستم، زنعموم بود. در واقع من یه درونگرای اجتماعی هستم. از بودن توی جمعهای بزرگ و پر از غریبه بیزارم. مسافرت رو نهایتا با شوهرم و بچههام و خانواده یکی از دوستام دوست دارم. جمع و جور، ...
خونه تاریکههمه خوابن و من از خستگی زیاد خوابم نمیبره. چشمامو روی هم میزارم و از زیر سرم صدا میاد. انگار یکی صندلی رو روی زمین میکشه. خونه تاریکه و نور گوشی کمی دورم رو روشن میکنه. انگار یکی از توی تاریکی داره بهم نگاه میکنه.شاید خوابم میبره اما حس نگاه خیره ی روم اجازه نمیده. حس میکنم یکی الان به سم ...
۲ نصف شب بیدار شدم رفتم اینستا یه چرخ بزنم. دیدم چ پستی که واسش فرستاده بودمو لایک کرده. حالشو پرسیدم. میگه از خدا میخواستم بیدار باشی. یکم ابراز محبت کردیم. پرسیدم نخوابیده تا الان؟ گفت الان که دلش آروم شده میخوابه. دل من ولی ناآروم شد. تند میزنه. واسم غیرقابل هظمه حضورش. خیلی دوستش دارم. ...
قصهی سوم تردستنویسنده: سمانه سیهبیشهسومین قصهی «کتاب تراژدی» روایتی است از زندگی مردی عادی که ناگهان دچار مشکلی میشود و آرامآرام در مرز اخلاق، وجدان و نجات شخصی مردد میماند؛ قصهای با مایههای طنز که در آخر تراژیک میشود.شنیدن اپیزود سوم در کستباکسhttps://castbox.fm/app/castbox/player/id5357 ...
این روزا فیلم ترسناک میبینم! میخوام بترسم ولی نمیترسم! ترسناکترین فیلما رو دیدم بلکه ذهنم مشغول بشه ولی انگار نه انگار... این روزا دارم یه زبان برنامهنویسی سخت رو یاد میگیرم! نمیدونمم چرا..! دارم خودمو عذاب میدم. وسط این همه کار و پروژه و مشغول بودن، یه کار تحلیلی خیلی زیاد و سخت رو هم قبول کردم! ...
عصر یک روز از اوایل پاییز امسال من دوان دوان رفتم یک بخاری برای این خانه بخرم با این تصور که اگر بخاری را زود،تند و سریع نخرم از سرما یخ خواهم زد و خواهم مرد.اما،همانطوری که همه با هم مشاهده کردیم این پاییز گرم ترین پاییز قرن از آب درآمد و هوا را نه تنها سرد نکرد که بدجور به تابستان باخت و ما حدود د ...