زنجیره ای از مشکلات حرفه ای سر کارم، باعث شده یک هفته خیلی سخت را بگذرانم که به تقریب خوبی فعلا ادامه دارد. با شناختی که از خودم دارم، چند وقت بعد می آیم اینجا و از سیر تا پیاز می نویسم که چه و چه و از کجا به کجا.فی الحال، جهت مماشات و مراقبت از روانم، هر روز میروم بیرون و یک سر جاده ای را میگیرم و ...
طعم گیلاس ۵ پدرش تماس گرفت که «بچه ام امشب میشود پیش شما بماند؟ جایی مهمانم». تا الان در هر حال خوش و ناخوش که بوده ام، همیشه جوابم مثبت بوده.بور فرفری را از تولد دوست مشترکی آورد خانه ما؛ که بچه من آنجا دعوت نبود، و وسایل خوابش را داد و رفت.اینکه حواس هر دو کودک، جمع بود چندان حول این موضوع حساس و ...
یک ساله ام امن و سیر و راضی در بغل مانویم.در بیرون عکس لابد والدینم هستند و مرا صدا میزنندو او گرم و محکم عروسکم و مرا در آغوش فشرده با مروارید دندانهایش و برق زندگی توی چشمهایش. میدانست لبخندش زیباست. هر بار صدایش میزدی یا دوربین را میگرفتی جلوی صورتش، به پهنای چهره می خندید. می دانست زیباترین ع ...
شهریورهای کودکیم که میفرستادندم رشت، وقت شالی پزان که هوا خفه و ساکن بود، خواب اجباری بعد از ناهار که تمام میشد و پدربزرگم لخ لخ کنان و آرام، چیزی زمزمه میکرد و کمربند میبست و میرفت مغازه (و تمام آن سالها یک بار نشد این مرد بدون کمربند چرمی و ادوکلن از در خانه بیرون برود)، گوشه چادر سفید با گلها ...
بعد از جنبش مهسا، وقتی همه جا دعوا بود، یادم مانده دختر جوانی یک نظری نوشته بود و مردی برای این نظر فحش نوشته بود که تو که اگر مادرت فلان نبود بسار. دختر خیلی ساده جواب داده بود: ولی مادر من سالهاست در این دنیا نیست.مرد یک پاراگراف عذرخواهی نوشته بود، پاراگرافی که علیرغم تلاشش، هیچ کمکی به پاکسازی ف ...
یازده سال پیش، بیست و دوم ماه اگوست، در هتل بنفش زیبایی اقامت کرده ایم، بعدتر خیابان شارلوت برلین را راه رفته ایم و غروب رسیده ایم به یک رستوران کوچک اسپانیایی. صاحبش مرد جذاب میان سالی بود بسیار شوخ و اهل گشت و گذار و ایران را میشناخت و اینکه من دانشجویی بودم که پدر و مادرش را از آنجا کشانده اینج ...
یک تلاش بزرگی کردم این چند سال.خانه را تمیز نگه داشتم در هر شرایطی که بودم. شده با کمر دو تا شدهشده از مرد و بچه کمک گرفتم شده کمک از بیرون آوردم خلاصه نگذاشتم که سیال چسبنده روحم، آشفتگی خوابها یا تاریکی چراغ دلم، روی خانه اثر بگذارند.مرتب به گلدانها رسیدم و سبزیجات را از پلاستیک درآوردم و در ظرف ...
هر چی کپشن میگه، منم همون ...
گردنبد مانو برایم طلسم دلتنگی را می شکند. به غول غم میگوید ابر شود و ببارد. این زنجیر سالها کنار قلبش می تپید. یک نیروی غریبی دارد. انگار هر اتمش، پیام دور ضربان آن تپشهای گم شده را، به پوست من می رساند. انگار مرا محافظت میکند که چاقوی غم را در قلبم نچرخانم.لمس تن دوست که خود خوشبختی است... عمر کد ...
Shabe NiloufariEbiابراهیم حامدی که من تا اینجای عمرم با تو چهار پایان نامه نوشتم... باقی اش که بماند.... ...