تازگی اینستا ترند شده منم اومدم با یه دونه خودکار امتحان کردم اول یادش بگیرم بعد.. چند بار اول با شکست مواجه شدم:( یه سرچ کردم طریقه بستنش یاد گرفتم دوباره امتحان کردم وایییییی عالییییی شد😂 موهای من پُره وتا کمرم هست فکر می کردم نشه ببندی با توجه به حجم مو ولی شد خیلی هم محکم بستم اصلا شل نیست باز ب ...
دیروز رو سعی کردم به زندگی قشنگتر نگاه کنم تو لیست کارهام یه مورد هم اضافه کردم که یه کاری که دوست دارم انجام بدم .بعد رفتم دوش گرفتم موهام رو بافتم و با کش مو خرسی کوچولو بستمشون رفتم سراغ میز غذا خوری و اونجوری که دلم میخواست مرتبش کردم و دمنوش ها رو تو باکسشون مرتب کردم یه مقدار حلوا خرمایی آبجی ...
مانی، پسر نوجوان خانواده، از مدرسه که برمیگشت، در را محکم به هم میکوبید و بدون ذرهای توجه به اهالی خانه به اتاقش میرفت. مادر، با صدایی آرام میپرسید: «روزت چطور بود پسرم؟» اما مانی فقط با یک «خوب نبود» کوتاه جواب میداد و در را به روی سوالهای مادر میبست . پدر و مادر مانی، هر دو درگیر مشکلات کا ...
مانی، پسر نوجوان خانواده، از مدرسه که برمیگشت، در را محکم به هم میکوبید و بدون ذرهای توجه به اهالی خانه به اتاقش میرفت. مادر، با صدایی آرام میپرسید: «روزت چطور بود پسرم؟» اما مانی فقط با یک «خوب نبود» کوتاه جواب میداد و در را به روی سوالهای مادر میبست. پدر و مادر مانی، هر دو درگیر مشکلات کار ...
خب چقد تجربه دارم که دلم میخواد ثبتش کنم مثلا بازی با پسر اوایلش خیلی سخت بود اما کم کم عادت کردم روزی ۱ ساعت بازی کنم و سلیقه اش تو دستم اومد یک روزایی واقعا حال نداشتم ولی به این فکر میکردم وظیفه اس مثل نماز خوندن، حال دارم و ندارم نداره باید پاشی نماز بخونی امر ، امر ولیه نیازه پسره مثل شیر خوردن ...
من از اینام که با کله برم تو عسل باز تلخم! تلخِ تلخ... من مثل یه بادوم زهرماری وسط ظرف اجیل... من مثل یه ابر بارونی تو روز سیزده به در... من همون سنگ ریزه ی آش مادربزرگم که مستقیم میره زیر دندون... مثل خنکی مصنوعی کولر آبی... مثل دمای ۵۲ درجه ی خوزستان... مثل سرمای استخوان سوز برای یه بی خانمان... ن ...
نمیدونم کی و کجا میخواد نسل اینایی که با سرماخوردگی میان بیرون و بقیه رو مریض میکنم منقرض میشه. عن خانوم عملا صدتا سرفه زد تو محیط عمومی کاش یک بزینه تو اون کنکورت که صد ماه دیگست و حتما از الان باید با مرضت بیای دهن بقیه رو سرویس کنی. آخه یه جا هم نیستی که هی راه میری و زر میزنی. بعد بقیه میگن چیش ...
یک مصاحبه از خورخه بورخس نویسنده آرژانتینی دیدم که خبرنگار از او پرسید: - آیا مادرتان درباره آثار شما نظر می داد؟ جواب داد: - بله. یک بار من داستانی نوشتم در مورد دو برادر که عاشق یک زن می شوند. در نهایت برادر بزرگتر زن را می کشد. اما، نمی دارند چگونه این خبر را به برادر کوچکتر بدهد.من نمی دانستم ا ...
همان سالهای اولی که آمدیم این خانه، لولای پنجره اتاق خواب ترک برداشت. یکبار هم یادم هست که بابا خواست درستش کند اما مثل باقی کارهاش سمبل کاری. و بعدها هم هی پشت گوش انداخت تا ما از صرافتش افتادیم. زمستان و پاییز که پنجره بسته است مشکل خاصی نیست. اما تابستانها که بابا دلش میخواهد تمام پنجرهها که ...
من طوریم اگه یه شب ماه و ستاره ها رو نبینم دلتنگ میشم انگار انرژیم افت می کنه و بی حال می شوم یه بار اینو به دوستم گفتم گفت ساختمون های بلد اینقدر زیاد شدن که جلو دید ستاره هارو گرفتن تصور اینکه بخوام همچین جایی زندگی کنم منو به مرز جنون می رسوند ولی آسمون حق همه اس چرا بعضیا می خوان اینو هم از مردم ...