شهرمون که بودم ، شب وقتی برق رفت ، تو حیاط فرش انداختیم و پنج تایی کنار هم نشستیم هوا چون تاریک بود و چراغی روشن نبود ستاره ها از هر شبی بیشتر بودن یه سریاشون حرکت میکردن و میگفتیم لابد هواپیمان اون شب سه تا لیوان چایی ریختم و همشو خودم خوردم خیلی چسبید کنار خانواده شبای بعدم‌دوس داشتم برق بره بشینی ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

تقدیم به همه ی آنهایی که رنجشان از درک ما فراتر است! ذهن انسان دارای حالتی است که در مواجهه با تراژدی‌های غیر قابل تحمل، به یک نوع بی‌حسی روی می‌آورد. این حالت یکی از مکانیسم‌های بقای روانی است. از منظر عصب‌شناختی، آمیگدال (مرکز پردازش ترس در مغز) و هیپوکامپ (حافظه) در مواجهه با تروماهای شدید، ممکن ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

باران بی‌وقفه می‌بارید. گُل‌های اطلسی زیر پنجره خم شده بودند، انگار دلتنگی را می‌فهمیدند. هر غروب پشت همان پنجره‌ی شرقی می‌نشست، لیوان چای سرد می‌شد، ساعت عقب می‌ماند و صدای زنگ در، هیچ‌وقت نمی‌آمد. پنج سال بود که امیدش به برگشتن "او" نم کشیده بود، مثل نامه‌ای قدیمی که دیگر نمی‌خواند. فقط هر شب، یکی ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

امروز بعد از حدود دو هفته ی پر چالش و خستگی و بی انگیزگی و هزاران هزار حس بی خودی ، یه کم حس نشاط و سلامتی میکنم و دارم نقشه میچینم که زودتر بپیچم برم ب کلاس موسیقی م برسم . دیشب وقتی کارامو کردم و سازمم زدم شامم بارگذاشتم ، یه آهنگ خوب پلی کردم و سیگار کشیدم و چقدررر این سیگار ب من چسبید . ب یکی از ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

اومدم ذهنم رو مرتب کنم برم.ممنونم از دوستانی که کامنت میزارن و دلخوش میشم. دیروز به معنای واقعی کلمه لهههههههههه بودما یعنی مامانم شاید بدون اغراق ۲۰بار تا ۳۰بار از سرجاش،پاشد و رفت سرویس و هر سری هم شیر آب رو باز میزاره باید هر سری بریم شیر رو ببندیم .اینقدر کلافه بودم و دلم هم براش میسوخت چون واقع ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

دارم نظم مورد نظرم را پیدا می‌کنم و تازه فهمیدم توی بعضی کارها انسان عجولی هستم. آخر چرا این قدر عجله می‌کنم؟ مهلت بده دختر! درس خواندن را دوست دارم. هر چند ته چشم همه‌ی اعضای خانواده و همه‌ی دوست‌هایم، چه آدم احمقی نهفته باشد. البته گاهی این نگاه روی مخم می‌رود و آن روی دیده نشده‌ام را نشان می‌دهم. ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

🐍 بخشی از کتاب «قطره‌ای قصد پیوستن دارد» ✍️ رضا نوروزی عبدالهی «من زمانی می‌ترسم که احساس کنم راهی برای بازگشتم نباشه... بودنم در این حالت، با آزادیم در تضاده. یه زمانی فکر می‌کردم می‌تونم زندگی خودم رو داشته باشم، بدون هیچ وابستگی... اما اشتباه فکر می‌کردم.» 📌 ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

🌊 بخشی از کتاب «قطره‌ای قصد پیوستن دارد» ✍️ رضا نوروزی عبدالهی «الان با تو دارم صحبت می‌کنم، ولی هیچ حسی نسبت به صحبت کردن با تو ندارم. نمی‌دونم هر احساسی که الان دارم، جز تنهایی نیست... حتی توی جمع هم که باشم، این تنهایی از درون می‌زنه بیرون... چون کنار او نیستم.» ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

رمان «قطره‌ای قصد پیوستن دارد» نوشتهٔ رضا نوروزی عبدالهی که توسط انتشارات بین‌المللی ماهواره منتشر شده، متنی نمادین، فلسفی و شاعرانه‌ دارد و با لحنی گاه کودکانه و گاه ژرف، روایت‌گر گفت‌وگویی چندصدایی و تمثیلی است. تحلیل رمان «قطره‌ای قصد پیوستن دارد» نویسنده: رضا نوروزی عبدالهی ناشر: انتشارات بین‌ال ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

من متنفرممممم از دردل کردن متنفرم از گفتن برخی مشکلات به کس دیگه ای متنفرمممممم حس بد می گیرم بذارین آدما همینجوری که توی مغزمون ثبت شده بودن باقی بمونن.. ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید