خیلی کم وقت دارم. گفتم تندی این وسط یه پست هم بنویسم. بعد مدت ها لپتاپ رو روشن کردم تا سوالات امتحان بچه ها رو طرح کنم و صفحه وبلاگ باز بود واسه همین گفتم، چرا که نه؟ همیشه کارهام همینه. دیگه خیلی پربرنامه نیست، چون دیدم برنامه ها واقعا قابل ریختن نیستن. فقط میتونی توی همین لحظه ای که هستی کاری که ب ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

زیاد عادت به زندگی بدون دغدغه ندارم! اما ظاهرا الان تنها چیزی که باید براش کار کنم ریسرچ جدیدمه. حدود ۲۰ روزی هست که نقل مکان کردم به شهر و ایالت جدید برای دوره پست داک! برای خونه وسایل خریدیم و پرش کردیم. یه خونه ی یه اتاق خوابه گرفتیم که خیلی دوسش داریم. طبقه دومه. بزرگ و جاداره. دیشب میز ارایش خر ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

دلم میخواد بشینم و از اول همه ی فیلم های حاتمی کیا رو تماشا کنم... بوی پیراهن یوسف، دیده بان، برج مینو، خاکستر سبز... مگه میشه بغض نکرد سر خیلی از صحنه هاش؟  هروقت حس می کنم خودمو گم کردم و غبار غفلت روی روحم نشسته، سری به پوشه ی فیلم هام میزنم... چی کار کردین شما آقا ابراهیم؟ ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

تا جایی که میدونم این داستان واقعیه:    روانپزشکی گفته: پسره به مسخره ترین دلیل ممکن خودکشی کرده بود. به مامانش گفته بود هوس کتلت کردم. باباش پریده وسط برگشته گفته ..نه که خیل آدم مفیدی هستی، کارم میکنی، حالا دستور غذا هم میدی؟ پسره هم یه بسته قرص خورده و وصیت نامه نوشته که: « حق با باباست، من خیلی ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

    دیروز عصر که با علیرضا از خرید برمی‌گشتیم، مثل خیلی وقت‌ها دوباره توی ترافیک گیر کردیم. قبلش هم بهش گفته بودم: « امروز خیلی خسته‌ام، کاش خودت بری » غرغری کرد و گفت: «دست تنها سخته...»آخرش باهم رفتیم و بچه ها قبلش گذاشتیم خانه مادر شوهر بنده خدا نمی دانست چی بگه بیشتر خریدها رو خودم انجام دادم و ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

سلام! چند وقته بازدید بلاگم بالاست و تقریبا داره آرشیوم خونده میشه بیاید یکم معاشرت کنیم     ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

توی آینه نگاه می‌کنم و آب دهنم رو قورت می‌دم. هرچی تلاش کنم، نمی‌تونم صدای توی سرم رو خفه کنم؛ این چیزی نبود که تو می‌خواستی ببینی. _ یه مدت خیلی خوب شده بودی، همه‌ش دلم می‌خواست بوست کنم. چه بلایی به سرت اومده؟ یه بغض دیگه. نباید این‌طوری می‌شد. نوشته‌های روی تخته آزارم می‌دن و باعث می‌شن سرم گیج ب ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

صبح که بیدار شد همه‌چیز مثل همیشه بود. فقط بوی تند آهن اذیتش می‌کرد. پنجره رو باز کرد. وقتی خواست لباسش رو از روی زمین برداره و بپوشه حس کرد چیزی از گوشه‌ی چشمش سر خورد پایین. نمی‌دونست اشکه یا عرق یا خون. اهمیتی هم نمی‌داد. لباسش رو پوشید و رفت طبقه‌ی پایین. روی پله‌ی سوم، لیوانی افتاده بود. طبقه‌ی ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

فکر نمی‌کردم این همه مدت باشه که این‌جا ننوشتم. اتفاق کم نیفتاده از اون موقع، ولی فکر کنم بزرگ‌ترینش نه جنگ، بلکه فوت شدن عموم بود. یه لایه‌ی غمی کشید روی زندگیم از اون موقع، تقریبا هر شب توی خواب‌هام هست، و واقعا نمی‌دونم بابا چه شکلی باهاش کنار میاد وقتی برای من این شکلیه. تجربه‌ی عجیبی هم بوده کل ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید

تند و گزارش وار از سفر می نویسم، شاید بعدها به همراهی همسفرم، هدی، کتابچه ای چیزی از توش در اومد. از اون صبحی که به کله م زد دعوت هدی، (دعوت هدی؟) رو جدی بگیرم و همسر هم نه نگفت و زینت خانوم هم ذوق زده همراه شد، تا وقتی بلیط مهران گیر آوردم به تعلیق و تردید و هیجان گذشت. بلیط اینترنتی مرتب کنسل میشد ...

تعداد لایک‌ها
لطفا وارد شوید
دنبال کردن
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید
لطفا وارد شوید