سریال کره ای بوسه ی حس ششم Kiss Sixth Sense داستان دربارهی دختری به نام یه سول (با بازی Seo Ji Hye) است که توانایی خاصی دارد: او با بوسیدن افراد میتواند آیندهی آنها را ببیند. اما مشکل اینجاست که نمیداند آن آینده دقیقاً چه زمانی اتفاق خواهد افتاد. یک روز بهطور تصادفی رئیسش را میبوسد و آینده ...
* این پست جزو پستهاییه که بهصورت مستقیم و نه ضمنی قراره ازش یه چیزایی یاد بگیرید و مفیده؛ از دستش ندید. خانم اقتصادینیا تو کانالشون (Sayehsaar) مطلبی با موضوع چند اشکال زبانی از دیالوگهای سریال تاسیان مطرح کرده بودند که بهنظرم جالب اومد و با توجه به اینکه از هر صد نفری که دور و برم هستند نودوه ...
مدت ها بود که ذهنم از زمان حال فراری بود و همیشه به افکار مختلفی از آینده و خیالات می پرداخت . اما با اجرای برخی دستورالعمل ها از جمله انجام کارهای روتین، برنامه ریزی و مستند کردن روزها تونستم بیشتر در زمان حال زندگی کنم. برحسب برنامه ریزی ای که داشتم امروز وقتی داشتم فولدرها و فایلهای سیستم رو مرتب ...
اما پر از حس هایی که هیچ وقت فراموش نمی شوند :) ادامه مطلب ...
یه روز توی جمعی یه چیزی گفتم که همه زیر سیبیلی رد کردند جز یه طلبه که اونجا نشسته بود. آقا این تا آخر جلسه از روی دوش ما پائین نیومد که نیومد. گفتم علم با مستی ارتباط داره... حالا من یه چیزی گفتم کدوم علم و کدوم مستی رو که نگفتم مگه ول می کرد ؟ خلاصه اونها ده بیست نفر بودند زورم بهشون نرسید اما ز ...
بندهای این پست شمارهگذاری نداره چون همهشون به هم مربوطن. داستان از اینجا شروع شد که من چند ماه پیش، رفتم کارت متروی دانشجوییمو شارژ کنم. لازمه همین جا یه توضیحی در مورد این کارت مترو بدم. دورۀ کارشناسیم، خوابگاه و دانشگاهم نزدیک هم بودن و زیاد از اتوبوس و مترو استفاده نمیکردم؛ ولی دورۀ ارشد، همی ...
سریال کره ای پس فطرت یا زندگی سطح پایین low life حالا نمیدونم چرا این اسمو داشت . ولی سریال جذابی بود . داستانش جدید و باحال بود . داستان راجبه پسری به اسم هی دونگ عه که از بچگی با عموش بزرگ و زندگی میکنه و عموش برای پول در اوردن هرکاری میکنه . این سری بهشون پیشنهاد میدن تا برن به یه جزیره ای ، ...
اوه، تویی. رسیدی. فکر نمیکردم. کبوترها رو ببین، چهقدر زیادن. پناه بگیر. من میترسم. آخ، قلبم، قلبم خیلی درد میکنه. میشه دستت رو بگیرم؟ ببخشید، دندونهام میخارن، مثل همسترها. دستم رو بگیر. چرا دارم میلرزم...؟ تو میدونی؟ ببخشید گفتنش... گلوم و چشمهام هم درد میکنن. نمیدونم جسمانی شدنش چیز خوب ...
ازت نپرسیدم کجا داریم میریم، چون تا وقتی با تو بودم کجاش مهم نبود. تو مثل مه بودی. کنارت خودم رو گم میکردم. نمیتونستم درست فکر کنم، نمیتونستم تصمیم بگیرم. یهزمان خودم رو با این آروم میکردم که اگر استعداد ندارم حداقل دارم تلاشم رو میکنم. الان حتی تلاش هم نمیکنم. هرچیزی که انجام میدم و هرچیز ...
دیروز دخترا دفتر نقاشیشون رو آوردند که نقاشی بکشند. لیلا گریه کرد که چی بکشه. رفتم با مداد براش طرح سادهای از یه دختر کشیدم. با دایره و مثلث و بیضی. لیلا گفت مامان چقدر قشنگ کشیدی! زینب گفت مامان شغل تو چیه که اینا رو یاد گرفتی؟ گفتم شغلِ من خوشحال کردن شماست. یه کتاب قصه هست به نام اردوی رنگی ر ...