وقتی از سفر برمیگردی خونه، چی میچسبه؟ من که دلم برای دستپخت خودم تنگ شده بود! وقتی سحر روز سهشنبه برگشتیم خونه، توی یخچال چند تا گوجه بود و چند تا بادمجون. با همونا، دمیگوجه با تهدیگ بادمجون درست کردم. برای شام همسر رو بیدار کردم و گفتم برو سیبزمینی بخر. میخواستم سیبزمینی تنوری درست کنم. ح ...
زهرای بابا سلام یک ماه دیگر و بیشتر هم گذشت. در این مدت خیلی گرفتار بودم و خسته شدم. بالاخره اثاث کشی کردیم و خانه ای که 13 سال در آن زندگی کردیم را رها کردیم. در این مدت بهترین های زندگیم یعنی تولد "دادا" و تو و بدترین اتقاق زندگیم یعنی از دست دادن تو در این خانه اتفاق افتاد. اتفاقی که هنوز آزارم ...
علاوه بر شورای واژهگزینی که سالیان ساله که شنبهها برگزار میشه و سالیان ساله که من شرکت میکنم، یه جلسهٔ دیگه هم بعدش داریم که موضوع اون نامهای تجاریه و دو ساله که برگزار میشه و یه کم خصوصیتر از شورای واژهگزینیه. هر هفته یه سری اسم عجیب و غریب میفرستن برای گرفتن مجوز و ما هم بر اساس اصول و ضواب ...
کار درست همینه، مگه نه؟ خودت بهم گفتی. نمیدونم. شاید هم دارم اشتباه میکنم. اون شب که از خواب پریدم رو یادته؟ همون شبی که با گریه اومدم سراغت؟ بهم گفتی همهچیز درست میشه، نگفتی؟ بهت قول دادم اوضاع رو درست کنم. قول دادم همهچیز رو بهتر کنم. ولی وقتی دراز کشیدهم و موجها از روم عبور میکنن، نمیتو ...
بهم میگفت تو از اونایی هستی که نمیتونن قورباغههاشون رو اول از همه قورت بدن. میخواستم بهش بگم تو هیچوقت نتونستی منو درست بشناسی. ولی نمیدونم. شاید هم این منم که هیچوقت نتونستم خودم رو درست بشناسم. بعد از دو ساعت تموم بحث و دعوا آخرش به این نتیجه رسیدیم که قرار نیست قرارداد رو بفرسته. ولی کی می ...
در مطلب قبل بحث کرامت نفس در گیتهای بازرسی رو نوشتم. امیدوارم یه روزی بیاد که این قضیه حل بشه. که زائر به خاطر بازرسی، در ازدحام ساعتهای شلوغی، دقیقههای نفسگیری رو لابهلای جمعیت له نشه. دغدغه این قضیه اگر دامنگیر گیتهای مردانه هم بود، لااقل شنیده میشد اما متاسفانه، فقط در گیتهای زنانه مسال ...
"تو همون دلیل قشنگی هستی که دنیا بعضی روزاشو با لبخند شروع می کنه :>>>" چطورین دوستان؟ امیدوارم این روزاتون بوی خوب زندگی بده :) نه نه در اصل تمام زندگیتون سرشار از حس خوب زنده بودن و زندگی کردن باشهه درست طبق میلتون D: ...
دلم میخواد با کسی اشنا شم اما حوصله اول رابطرو ندارم دوس دارم از وسطش شروع شه ...
واقعاً برای رسیدن آخر هفته ها لحظه شماری می کنم نه که قراره اتفاق بزرگی بیفته همین که فرصتی پیش بیاد که هم به کارهای شخصی ام برسم و هم یک کمی فرصت فرار از روزهای کشدارم را داشته باشم. بخاطر تعطیلی از قبل با رها ( همسایه دیوار به دیوار مون ) هماهنگ کرده بودم برای رفتن به آرایشگاه مجاور کلینیک آنها ...
الان نشستم دارم فکر میکنم رسالهای که موضوعش نامهاست و چارچوب نظریش نامشناختیه و صفحهٔ اولش به جای به نام خدا نوشتم «به نام آنکه هستی نام از او یافت» رو به کی تقدیم کنم؟ به جوانان جویای نام؟ به نامداران گمنام سرزمینم؟ یا به نامآوران نامدار سرزمینم که در آسمانها بناماند و در زمین گمنام؟ و آیا ...