سلام! چند وقته بازدید بلاگم بالاست و تقریبا داره آرشیوم خونده میشه بیاید یکم معاشرت کنیم ...
یکی از خوبی های نوشتن توو وبلاگ اینه که میری میبینی قبلا چیا نوشتی و کجا بودی!؟ این چند وقت، به لطف آمار گیر وبلاگ و عزیز یا عزیزایی که داشتن آرشیو وبلاگو میخوندن پستای ۵ ۶ سال پیش رو خودمم میخوندم! فکر کنم قبلا گفتم! تقریبا از زمان دبیرستان کارای مختلف میکردم! دوم دبیرستان که بودم کارت شار ...
خب خیلی وقته اینجا چیزی ننوشتم. گفتم یه سری هم به اینجا بزنم. عارضم که شرکتهای خودروسازی معمولا توو تابستون یه تعطیلات تابستانی دارن که 10 روزه. ما هم به طبع باید این تعطیلات رو داشته باشیم که پارسال خیلی لطف کردن و یه پنجشنبه ما رو تعطیل کردن! اما امسال لطفشون بیشتر شد و گفتن شیفتی میشید و ...
تلگرامم شده کلی کانال شخصی از بلاگرا! اون روز یکی از کانالا پست جدید گذاشت و وقتی خوندم با خودم گفتم که مگه این بنده خدا قرار بود بره دکتر؟ بعد دیدم با یه نفر دیگه اشتباه گرفتم قبلا هر سری که پنل بلاگ رو باز میکردم چندتا ستاره روشن بود اما الآن دیگه خیلی کم پیش میاد کسی چراغ بلاگش روشن بشه م ...
وقتی ننوشتن طولانی مدت میشه کلا آدم دست و دلش به نوشتن نمیره دیگه انگار دو سه روزه مدام میگم بیام و بنوسم و هی پشت گوش مینداختم. تووی این چند ماه یه سری اتفاقات نسبتا خوبی افتاد که دوست داشتم بنویسمشون. اپیزود اول : روزای اول آذر ماه بود که از شرکت ثایپا زنگ زدن که فلان قطعه شما روی ی ...
این روزا هیچ کلمه ای برای توصیف حالم فکر نکنم وجود داشته باشه من خیلی کم پیش میاد تلویزیون نگاه کنم. فقط زمانی که با خانواده داریم شام میخوریم و تلویزیون روشنه. از زمان اعتراضات مدام دارن چرت و پرت تحویل میدن. هر سری خودمو مدام کنترل میکنم که چیزی پرت نکنم سمت تلویزیون. اون اوایل داشت میگفت که بخ ...
چهار ماهی از آخرین پستی که گذاشتم میگذره ♂️ خب اتفاقای زیادی افتادن و چند بار اومدم بنویسم و یه سری هم یه پست گذاشتم و بعد پاکش کردم پارسال! مهمترین اتفاقی که افتاد این بود که برگشتم شرکت قبلی! قضیه از این قرار بود که شرکت ایرانی نبود و یک نفر رو نمایده خودشون کرده بودن توو ایران که اونم ...
دو هفته پیش با علائم گلودرد و آبریزش بینی، کرونا گرفتم و یک هفته ای خونه موندم. خانوادگی به کرونا مبتلا شدیم. خوب شدم و شنبه ی همین هفته رفتم سرکار. اما پدر و مادرم و خواهرم دوباره با علائمی که اول داشتن درگیر شدن! شنبه رفتم سرکار و تا دوشنبه خوب بودم. آخرای شب یه احساس گلودردی دوباره اومد سراغم ...
دیروز رفته بودم ماموریت ایرانخودرو که یه سری از دستگاه هاشون رو یکم تغییرات روشون انجام بدیم. برای اینکه یه سری اطلاعات بگیرم در مورد دستگاهه، با یکی از پرسنلشون رفتیم دفتر مسئول مربوطه! دو تا صندلی کنارش بود و به ما تعارف کرد بشینیم و صحبت کنیم. نشستیم و من شروع کردم به سوال کردن که ناخداگاه د ...
پیرو پست قبل عارضم که، خداروشکر کلا قضیه منتفی شد و این سری واقعا احساس خوبی داشتم از این تموم شدنه! اصن احساس سبکی پیدا کردم و متوجه شدم که واقعا برای هم نیستیم ما انگار! اینستاگرام، اکانت تلگرام، شماره هاش ، کلا هرچی بود رو پاک کردم ... مسخره کرده بود ما رو -___- اگه شد میام مینویسم که چی ش ...