دلم تنگ یک چیزهای عجیبی است که آنقدر درهم گوریده و بی نامند، نمی توانم بگویم دقیقا چی، فقط می دانم میخواستم برگردم به کدام تصویر حک شده در خاطرم.یازده ساله باشم، دم عید. خانه از تمیزکاری صبح تا عصر، بوی آب و شوینده بدهد و کریستالهای لوستر برق بزنند. آفتاب خنک تنبل هنوز پهن باشد. آقای فیلمی با آن کیف ...
من هنوز نشئهی لحظهای هستم که به قله دماوند رسیدم. هنوز هر وقت بهش فکر میکنم نفسم تنگ میشود از سر خوشی و کامیابی. چشمهام را میبندم و باز و باز یادآوریش میکنم، حسش را زنده میکنم، زیست میکنمش. چون مطمئنام بیرون آمدن حجةبنالحسن از پس پرده غیبت این حسیست و هرقدر بیشتر حسش کنم، وسعت مییاب ...
دوست کیست؟دوست کسی است که هر از چند یکبار از او در گوشیتان پیغامی دارید که مربوط به عید و تولدتان نیست.رفیق کیست؟رفیق کسی است که بشقاب سیب زمینی سرخ کرده را با او تقسیم میکنید و ته بشقاب، دقیقا چهار عدد سیب زمینی یخ کرده باقی می ماند. ...
همهٔ تخمکهایی که هر زن در طول عمر خویش در بطن خود خواهد داشت،زمانی در تخمدانهایش شکل میگیرند که هنوز جنینیست چهارماهه در رحم مادر.این، یعنی زندگیِ ما زنان، بهسانِ یک تخمک، در رحمِ مادربزرگ آغاز میشود.هر یک از ما، پنج ماه در اعماق رحمِ مادربزرگمان زیستهایم که او نیز، روزی در بطنِ مادربزرگ خویش ...
حتی وقتی از هر دری سخنی و تعارف که نداریم، پرتوپلا مینویسی، بانمک و جاندار و دارای رویکرد است، آقای جانِ فانته. ...
از میان زنها، هاجر را دوست دارم. مادر موسی هم خوب است اما او دیگر خیلی کول است. نمونه کامل چیلگای. خیلی به شهودش وصلست. بنظرم بشخصه میتوانست ادعای پیامبری کند. خدا به او الهام کرد و او شنید. چه الهامی؟ الهام سنگین. عارف واصلی بود.خدا گفت بچه را بیانداز توی نیل. مادر موسی شانه بالا انداخت و بدون ...
لاالهالاانت سبحانک انی کنت من الظالمینهر لحظه که بیشوق زیستمظلمت نفسی. ...
راننده اسنپ کلافه پرسید: «اونی که ضد مرده میشه فمنیست. اونی که ضد زن هست اسمش چیه؟ من اونم.»گفتم «فمنیست ضد مرد نیست. ضد مردسالاریه. مردسالاری هم یه نظام اجتماعی هست که داریم توش زندگی میکنیم و همه این مفاهیم حول مفهوم عدالت میگردند.» بعد ساکت شدم. دارم تمرین میکنم چیزها رو تا مجبور نشدم توضیح ند ...
قبلا عاشق این جمعها بودم، آدمهای فرهیخته و بسیار خوانده که دور هم جمع میشدند، مشغول نقد و نظر. در اندیشکده فلان و انجمن بسار، در مورد کلان و بنظر بسیار مهم تحلیل میکردند و قیلوقال. اما الان میبینم چقدر چشمهایشان بیفروغ است. چقدر بدنهایشان رخوتآلود و خمودهست. چقدر اندیشههایشان بفرموده و ...
هدف این روزهام اینه که یادم بره ساعت چنده. فهمیدن زمانی که ساعت نشون میده، بهم میگه یه کاری کن. یه وظیفهای داری. یه جایی یه چیزی انجام نشده. زود باش. یاد برنامهریزی کنکور میفتم که دو ساعت دو ساعت زمان رو بخش کرده بودم و هر بار سراغ یه درس میرفتم. میخوام از بند اون برنامهریزی که قراره باعث پیشرف ...