4/10/1403 تاریخی که تماس گرفتم دو روز پیش بالاخره باختم به دلم باختم بعد این همه وقت جنگیدن و بردن اینبار باختم به قلبمو دلتنگی سفت یقه زندگیمو گرفت و باعث شد بهت زنگ بزنم و خب لکر نمیکردم با دیدن شمارم بهم زنگ بزنی ولی زدی ، زدیو از دلتنگیام گفتم زدیو از دلتنگیات گفتی زدیو دلم تا همین الان داره از ...
بچه که بودم با افتخار به مادرم میگفتم میتونم هروقت بخوام هر خوابی که بخوام ببینم، انگار یه سیدی رو انتخاب میکنم و میذارم توی دستگاه. منظورم اون خیالبافی قبل از خواب بود. بزرگتر که شدم باز با افتخار میگفتم هیچوقت حوصلهم سر نمیره چون ذهنم رو دارم و میتونم باهاش داستان درست کنم و سرگرم بشم. ...
امیدوارم این دفعه بر خلاف همیشه این حسی که از دیشب بهم القا شده دروغ باشه، چون اگر راست باشه و باز بفهمم بهم دروغ گفته دکمه اش رو برای همیشه میزنم و یلدا میشه یه نقطه عطف تو زندگی جفتمون... ...
- نویسنده بودن را کی تعیین میکند؟ شما یا مخاطبهایی که داشتی؟ - یک جواب این است که من تعیین میکنم که نویسنده باشم. این یعنی هر کسی که دست به قلم یا دست به کیبورد میشود میتواند خودش را نویسنده بنامد. هر کسی که مینویسد نویسنده است. و خب از لحاظ گرامری هم اگر بخواهیم بهش فکر کنیم، گزاره درستی هست. ...
امشب به علت خواب طولانی عصرگاهی بی خواب شدم و فکر کردم فرصت خوبیه برای نوشتن.اما انقد آمدنم دیر به دیر شده که همه کلمات و هرچی که میخواستم بگم فراموشم شده... *** تو سردترین روزهای سال و آخرین روزهای آذر و پاییز حالت چطوریاست دختر قشنگم؟ زیاد روبراه نیستم راستش.افسار ذهنم افتاده دست هورمون ها و هی با ...
وقتی یه آهنگ رو روی تکرار گوش می کنی در نهایت دو تا نتیجه داره. یا حالت ازش بهم میخوره، یا انقدر درونش غرق میشی که فکر رفتن به آهنگ بعدی غیرقابل تصوره. هر آهنگی بعدش بخوای گوش کنی یا خیلی گوش خراشه، یا زیادی آروم. حتی از بین آهنگهای همون خواننده هم اگه بگردی نمیتونی آهنگی با همون تن و صدا و متن پیدا ...
آنچه در زیر میخوانید، بخش دوم از مصاحبهی حسین پاینده با مجلهی داستان است. بخش نخست این گفتوگو پیشتر در این وبلاگ بازنشر شده بود. ۴. یعنی اعتقاد دارید نویسندگان ادبیات داستانی برای دستیابی به موفقیت حرفهای باید با نقد ادبی آشنا باشند؟ پاینده: نویسندهی عصر حاضر برای اینکه راوی قابلاعتمادی از و ...
زهرای بابا سلام از عمه شنیدم یکی از دوستان عمو با رفتنش خیلی دلگیر شده بود طوری که فشار روی سینه اش احساس می کرد و خانمش از حال روحیش نگران شده بود. یکشب خواب عمو را می بیند که با ماشین جلو تعمیرگاهش می آید و بوق می زند. دوست عمو بیرون می آید و می پرسد مگر شما نمرده ای؟ عمو هم در جوابش می گوید: اینج ...
امروز پنجشنبه، تا غروب ذوق این رو داشتم که میتینگ تموم بشه بیام خونه لباسام که امروز رسیدن رو بپوشم و شب بافتنی ببافم. هفت غروب رسیدم خونه، شام خوردم و تا اینجا خوب بود همه چی. نشستم بافتنی ببافم هی خراب شد و هی دستم درد گرفت. بعد از اخرین باری که گردنم عود کرد (دو هفته پیش)، دست هام به شدت ناتوان ش ...
در ادامهی احساس ناکافی بودن به عنوان دانشجوی پزشکی و چند پیشنهاد برای روزهای بیانگیزگی در پزشکی، به یک سؤال پرتکرار مهم دیگر میرسیم. اگرچه همهی این مسائل به هم مربوط هستند و در انتها آنها را جمعبندی میکنم. اما فعلاً آنها را در نوشتههای جداگانهای خواهم نوشت. قبل از خواندن ادامهی نوشته بگو ...