آقای خواننده داره میخونه: از چی بگم برات، همه چی عالیه چرت میزنم رو گل قالی فقط جای تو اینجا خالیه و من به چرت زدن روی قالی فکر میکنم. امروز ظهر استراحت نکردم و دیشب هم بیخواب شدهبودم. هنوز کمی ترسو هستم. این روزها ترسو شدهام و هیچ ایدهای برای این حس جدید ندارم. گاهی میگویم آدم که کاری انجام م ...
وقتی برای اولین و احتمالا آخرین بار قلم برداشتم تا رمانی بنویسم او شد یکی از مهمترین شخصیتهاش. در حالیکه نمی دونستم نقشش تو وجودم این همه پر رنگ بوده .اولین بار محسن دایی بود که توجه منو بهش جلب کرد. تو حیاط با بقیه پسرهای فامیل فوتبال بازی می کردیم....عمورضا بعد بازی کنارم کشید: خوب نیست دختر با ...
۱. به نظر شما من برونگرام یا درونگرا؟ من خودم همیشه فکر میکردم برونگرا هستم ولی اولین کسی که فهمید من درونگرا هستم، زنعموم بود. در واقع من یه درونگرای اجتماعی هستم. از بودن توی جمعهای بزرگ و پر از غریبه بیزارم. مسافرت رو نهایتا با شوهرم و بچههام و خانواده یکی از دوستام دوست دارم. جمع و جور، ...
۲ نصف شب بیدار شدم رفتم اینستا یه چرخ بزنم. دیدم چ پستی که واسش فرستاده بودمو لایک کرده. حالشو پرسیدم. میگه از خدا میخواستم بیدار باشی. یکم ابراز محبت کردیم. پرسیدم نخوابیده تا الان؟ گفت الان که دلش آروم شده میخوابه. دل من ولی ناآروم شد. تند میزنه. واسم غیرقابل هظمه حضورش. خیلی دوستش دارم. ...
الان که من پاهامو به دیوار تکیه دادم و تو سکوت و نور کمِ خونه انگشت هام روی صفحه ی گوشی میلغزند، کل خانواده دور هم جمع شدن کیک تولد میخورن فک میکنم تنها غایبین جمع من و تو باشیم دایی.. کاش حداقل تو بودی.. کاش بودی.. .... برنامه مرخصی ماه بعد رو دادم بهش گفتم شب یلدا شیفتم بده ، دوست ندارم خونه باشم. ...
نمیدونم از چی بگم فقط وقتی کامنتی از دوست های بلاگفا دریافت میکنم که به حس و عشق بین من و چ اشاره میکنن شوکه میشم. تعجبم از اینه که وقتی از الف مینوشتم قبلا، کسی چنین چیزی رو حس نمیکرد. شاید حرف تراپیستم درست باشه و در اصل رابطم با چ اولین رابطه واقعی باشه که تجربه کردم. چیزی که بین من و الف بود چ ...
دوش چه خوردهای دلا؟ راست بگو نهان مکن چون خَمُشان بیگنه، روی بر آسمان مکن بادهٔ خاص خوردهای، نُقل خلاص خوردهای بوی شراب میزند، خربزه در دهان مکن ای دل دونگ دیوانه من باز هم؟ آخرش از اداره بیرونم می کنند با این کارها که تو دستم می دهی. پس چی شد؟ دیروز که با عزم آهنین ایستاده بودی بالای س ...
نازنین از تو متنفرم. متنفرازتو تولید شدم، متنفرازتو بسته بندی شدم و متنفرازتو روانه بازار شدم. بازار؟ مشتری بدی بودی نازنین...بدترین قسمتش هم پس فرستادن من بود .... نکند توی استوکها دنبالم بگردی ها نیستم ....با احترامات اما بعد ولش کن.... ...
امروز صبح که بیدار شدم، احساس کردم دیشب تمام دنیا را روی کولم گذاشته بودم و با خودم حمل کردهام. چشمهایم را باز کردم و کمی فکر کردم دیدم نمیتوانم بیدار شوم پس برگشتم خوابیدم. حالا سرحالم، تمیز و زیبا. حمام رفتهام و جیگولی پیگولی شدهام. دیشب یکهو غم هجوم آورد. چند وقتی است غم نمیدانم از کجا یکه ...
من ده ساله بودم و برادرم «نیک» چهارده ساله. فکر خرید هدیهای برای مادرمان به مناسبت روز مادر، من و برادرم را به هیجان آورده بود.این دومین هدیه ای بود که می خواستیم به او بدهیم. خانوادهی ما خیلی فقیر بود. تازه جنگ جهانی اوّل تمام شده بود. ما تنگ دست بودیم و به سختی زندگی میکردیم. پدرمان گاه به ...