دیشب لباس خوشکلی پوشیدم که برا من یجورایی تابو بود. شکستمش. رژ زرشکی جدیدمو زدم که اون هم تابو بود واسم. اتفاق عجیبی نبود. درنهایت عادی بودم اما برا خودم حس جالبی داشت. بعضی تابوها باعث میشن نگاه بقیه کنم و ترکیبی از حسادت، حسرت، و حتی خشم رو حس میکنم. فکر میکنم دیواری بن من و اون آدم هست. با شکستنش ...
میخواستم از این فاز خودآگاهی و اینا دربیام بیرون. ولی انگار نمیشه! این جور مطالب به نظرم برای شمای خواننده یه خوبی داره. اونم اینه که یادتون بندازه برای رسیدن به عمیقترین فهمها و ادراکها نسبت به خودتون؛ نیازی به کوچ (مربی) و روانشناس ندارید. کافیه بیشتر تعامل کنید. دایره دوستانتون رو گسترش بدید. ...
مطلبم رمزش همون رمزهای قبلیه جهت یادآوری میگم اولین حرفش: 'ی' داشت. ...
میخوام برای بابا و چ لباس بخرم. از وقتی خودم و از بین پدر و مادرم بیرون کشیدم انگار واقعا صاحب پدر و مادر شدم. پدری که هر وقت تو هچل بیوفتم فقط کافیه بهش زنگ بزنم. اگه تصادف کنم سرزنشم نمیکنه فقط کمکم میکنه حلش کنم. پدری که محدودم نمیکنه اما حواسش بهم هست. بهم محبت میکنه حتی اگه حرفای تلخی بهش زده ب ...
دارم برمیگردم خونه و به احتمال خیلی زیاد یک مدت نباشم. قر و قاطی شدم و این سوسن بهم ریخته رو دوست ندارم. با دکترم صحبت کردم که با این قرص اضطرابم کنترل میشه ولی باید ۶ ماه دیگه افسردگی حاد درمان کنی، چون اصلا راضی نیستم. خندید گفت: نه واقعا همچین چیزی رو ترجیح نمیدم. دز رو کاهش میدیم اگر نشد دارو عو ...
این چند وقت آشفته بودم و هستم فکر کنم. حس امنیت رو از دست دادم و به خودم حس امنیت نمیدم. دوست دارم یکی بهم بگه که هیچ چیزی اهمیت نداره و من باور کنم اهمیت نداره. دیروز و پریروز پیش خواهر بزرگه بودم. گفتم من کافی نیستم! همهاش انگار دارم کم میذارم. گفت: این چه حسیه؟ تو کافیترینی. پارسال هم خوندی. گ ...
از مادرم شاکی هستم که برای مواجهه با بن بستها آماده ام نکرد. خوش به حال کسانی که مجبور نیستن جواب بگیرن. مجبور نیستن کدهاشون جواب بده مجبور نیستن کدهایی که نیم بند جواب میده رو پشتیبانی کنن از کدنویسی و کار کردن و نکردن کدهای دیگران و یا خودشان قرار نیست سرنوشت یه ملتی رو رقم بزنن خوش به حال اونها ...
وقتایی که میرفتم صبحونه بیمارستان رو بگیرم و تخم مرغ آب پز و گوجه بود کلی غر میزدم که چرا همینو املتش نمیکنن بدن به ما امروز که دقیقا همین صبحونه رو تو خونه خوردم فهمیدم دلیلش چیه... دیشب طی یک حرکت ناگهانی امروز آف کردم ولی الکی... نشستم خیره شدم به پنجره ، به آسمونِ آفتابی امروز ، به دوتا گلدون گو ...
صادق امروز مهران عشریه «مروت گمبودن است و در خود زیستن.» صد میدان ، خواجه عبدالله انصاری این آخرین نوشته ام را میتوانید در پایان همه ی داستانهایم قرار دهید . با خاندن هر داستان از من و این نوشته میفهمین هدایت زمانه منم ... درست تر بگم از صادق هدایت بهتر نباشم او در لِولی با متنهای من ارز اندام می ...
کوتاه میپرسم: با گشاد ارشاد درون خانواده چه کنیم؟ __ داشتم میرفتم بیرون بابام گفت: از این بلندتر نداری؟ گفتم: الان عجله دارم بعدا میام ببینم بلندتر دارم یا نه و فرار کردم: )) جدی ولی من اگر دختری داشتم که دو ماه داشت سگ میزد و درس میخوند حالا میخواست بره بیرون یه همچین گیر بیخودی نمیدادم. درسته منم ...