زهرای بابا سلام ...
فراموش نکن که زندگی همین است. ...
این مشغولیت های من و شرایط سخت کاری همسر، یه اتفاقاتی رو داره رقم میزنه که بعید میدونم در خیلی از خانواده ها حتی یکبار هم تجربه بشه. مثلا دقیقا نیمه شبِ سه شنبه ساعت 12 شب، فهمیدم که جلسه ای که دانشگاه دارم، ساعت چهار بعد از ظهر نیست! بلکه ساعت ده صبح هست. تازه محتوای جلسه رو هم من باید آماده می کر ...
سلام. چند وقته یه سری شایعات میشنوم درباره احتمال فروخته شدن بیان و میهنبلاگیزه شدنش. من بیان رو دوست دارم و اگه باقی بمونه به دلایل نوستالژیک اولین و آخرین جایی که توش مینویسم اینجاست، ولی اگه زبونم لال براش اتفاقی افتاد صرفا جهت اطمینان، اگر هنوز علاقه به خوندن من داشتید میتونید من رو توی ویرگ ...
از وقتی این مطلب رو خوندم، ذهنم خیلی درگیر شده. روز اول، چقدر گریه کردم باهاش. تصوراتم در مورد بهشت رو کلا تغییر داد. چرا؟ قبلا هم در مورد این خوابم نوشتم... این خواب رو سال های اول ازدواجمون، یه بار که من و مصطفی با هم قهر کرده بودیم، دیدم. خواب دیدم که در یکی از اتاقهای یکی از قصرهای بهشتمون هست ...
متن ادبی ماهیتاً فشرده است و به ایجاز میل میکند. بر خلاف نویسندگان متون علمی (مثلاً فیزیکدانان یا پژوهشگران علوم آزمایشگاهی)، شاعران و داستاننویسان زبان را به منظور شرح و بسط و مثال آوردن به کار نمیبرند. در نزد ادیبان، زبان ابزاری برای سوق دادن خواننده به ژرفاندیشی و کشف معناست، نه تصریح مبسوط و ...
یک هفته تا دانشگاه. کش میاد. از جواب دادن به سوالات مردم راجع بهش خسته شدم ولی دختر مودب goody two shoes درونم نمی ذاره بهشون اینو بگم. اوضاع خیلی بهتر از چیزیه که ده بهمن پارسال فکر می کردم باشه. فکر کنم ده بهمن پارسال زیادی غرق تست و درس بودم که اصلا بتونم فکر کنم که سال بعد اینموقع کجام. ده بهمن ...
اومدم بنویسم افکارم منظم بشه، سیاوش ق م ی ش ی هم داره پس زمینه میخونه. آلبوم قصه ی ام یر، که جز محبوب ترین هامه. پنجشنبه غروب حسابی خسته بودم و پیپری که داشتم روش کار میکردم یه جاش گیر کرده بود. کمی امیدوار بودم جمعه قراره پژمان بیاد، بعد که گفت نمیاد، من از فرط غصه ی نیومدنش و اینکه کارم چرا جواب ن ...
چند وقتی هست تو فکر جا به جایی هستم، هم برای اینکه بر خیابون باشم، شاید تاثیری روی تعداد مشتری ها داشته باشه. هم اینکه دوست داشتم یه تغییر اساسی برای دکوراسیون داشته باشم. اما امروز و فردا می کردم، تا اینکه فهمیدم دیگه قرار نیست تو باشی همسایه روبه رویی... که هر وقت دلم خواست زنگ بزنم غر بزنم و بیای ...
آه... مغزم رو میجورم و میبینم این زندگی من انگار بدون مفاهیم غربی قابل تعریف نیست. برای جمله بالا میتونم مرثیه بگم اما... هر بار که شروع میکنم به نوشتن پشیمونتر از قبل میشم. این بار فقط به عشق پدرم مینویسم. بابا توصیههاش رو خیلی تکرار نمیکنه. یکبار سالها پیش، وقتی مجرد بودم بهم گفت اگر می ...