امتحانمو دادم اما چون نمره کامل نمیگیرم عصبیم (از بس کمالگرایی و حس ناکافی بودن دارم) فردا مفصل براتون میگمش چون خیلی خستم اما چیزیکه میخوام بگم اینه ... فردا میخوام برم ژل بزنم واسه اولین بار!! لبمو ! میترسم خیلی اما بعد سه سال تصمیم گرفتم تستش کنم امیدوارم فینت نکنم چون سری قبل سر بوتاکس فینت کردم ...
همچنان تب شدید دارم و سرفه های مکرر و چشمای ورم کرده... دو سه روز هست که به جز صبحانه، وعده ی دیگه ای نمیتونم بخورم... تقریبا داروها هیچ اثری روم نداستن... تا وقتی استرسم کنترل نشه، اوضاعم همینه... دلم میخوام بخوابم، یه خواب آروم چندین ساله... ...
بعد از جدا شدن از الف، برگشتم به عقب... به وقتی که چت های ناشناس تلگرام عطشم به ارتباط رو کم میکرد. وقتی ذهنم پر بود بود از حرف، با یه فرد ناشناس صحبت میکردم. گاهی نصیحتش میکردم که برگرده به همسر قبلیش😂 گاهی از چیزهایی که یادگرفته بودم میگفتم... مکالمه ها همه به همون فضا محدود میشد. بعد از سالها دوب ...
بالاخره روز امتحانه رسید!!! دق مرگ شدم ... ساعت ۴ـ۶:۳۰ ...
این روزها به وانمود کردن بیشتر از هر وقت دیگر فکر میکنم. وانمود کنم که دوستت ندارم مثل گذشته. وانمود کنم که یادم رفته است نیستی. یا حتی وانمود کنم که بودنت را فراموش کردهام. وانمود کردن سخت است. شاید برای آن که به خوبی بتوانید وانمود کنید نیاز است قبل از آن کلاسهای بازیگری را به اتمام رسانده باشی ...
امروز عصر پیش پزشکم بودم و بعدش رفتم داروخانه، داروهامو بگیرم، داروخانه هم نسبتا خلوت بود، یه پسر بچه ۷،۸ ساله تپل، با دو تا لپ قرمز و آویزون، اومد داخل، با صدای بلند و رسا گفت خانم ماکس سیاه داری؟(ماسک مشکی) ... فروشنده مثل من چشماش برق زد و بسته ده تایی ماسک مشکی رو نشونش داد، پسر بچه با اعتماد ب ...
این دو تعریف را به خاطر بسپارید! ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ ﯾﻌﻨﯽ : 《ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!》 ﮐﯿﻨﻪ ﯾﻌﻨﯽ: 《ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!》 ...
دیروز دونه ی هل رو خرد میکردم برای چایی به جای اینکه بریزم تو قوری، ریختم تو پیازهای در حال سرخ شدن امروز تصمیم گرفتم برم بیرون و هوایی بخورم موهامو شونه کردم ، لباس پوشیدم و زدم اسنپ ، دو دقیقه بعد پشیمون شدم و لغو زدم و لباسا رو درآوردم امشب باز دوباره آنتن تلویزیون بازی درآورد منم مثل همیشه کنترل ...
یه وقتایی یه چیزای ولو کوچیکو ساده ای باید باشه تو زندگی، اما نیست بعد تو خسته میشی اذیت میشی انقد بهت فشار میاد که کلا قید باقی چیزارم میزنی بخاطر نبود همون چیزای کوچیک ... که تو طولانی مدت صبرتو برده بعدها اون چیزارو بدست میاری یا خدا بهت میده اما دیگه اون بیس قضیرو نداری ... اینطور میشه که دیگه ح ...
دیشب با ح کمی صحبت کردم. یه وقتی با خودم گفتم کاش دوستم نداشت و راحتتر جدا میشدیم. بعد با خودم گفتم آدم حس کنه دوست داشتنی نیست که بدتره! نمیدونم واقعا. اما میدونم هر دوی ما به یک اندازه از دوری ناراحتیم. یک وقتی فکر کردم شاید من احساسیم و بهم سخت میگذره، دیشب دیدم نه. ح عزیز پریشون بود و جمله ب ...