بارها یک قطعه را میشنوم. یک منظره را هر روز، صبح و شب میبینم. یک جمله را صد بار میخوانم. اما یک لحظه است که می فهمم چه شاهکاری را شنیده ام، چه اعجازی را تماشا کرده ام و چه مفهومی عمیقی را دریافته ام. و حالا یکی از این لحظات که زندگی را در درنگ میفهمم، در میان هزار لحظه ای که تنها از میان زندگی عبور ...
خسته نشدی از اینکه خودت رو کوچیک کنی؟ خسته نشدی از اینکه به بیدردسرترین نسخهی خودت تبدیل بشی، انقدر توی خودت جمع بشی که داخل قلب یکی جا بشی؟ شاید اون قلب اصلا برای تو نیست، تا حالا بهش فکر کردی؟ آره فکر کردم. هرروز، با شنیدن هر نت و خوندن هر کلمه بهش فکر کردم. بهت فکر کردم. داستان عاشقانهای رو از ...
خواستم عکسم رو استوری کنم که ت ریپلای کنه و صحبت و شروع کنه. سین زد و واکنشی نشون نداد. در عوض ب هم لایک کرد هم ریپلای کرد :/ از فواید داشتن چن تا کراش در پیج همینه. میای یکی دیگه رو نزدیک کنی یکی دیگه میوفته تو تور. برای بار هزارم خوشحالم که از الف جدا شدم. تمام چیزهای کوچیکی که یه وقتی هیچ جوره خو ...
من مسئول چه چیزهایی نیستم: عقاید دیگران حرفهای دیگران اشتباهات دیگران افکار دیگران نتایج کارهای دیگران رفتارهای دیگران من مسئول چه چیزهایی هستم: حرفهایی که میزنم رفتارهایم تلاشهایم ...
یه مردی بود که من بهش اعتماد کردم... حرفهایی که زد رو باور کردم... دوستت دارم هاش رو باور نکردما... فقط باور کردم یه مرده... با خودم میگفتم مرده و حرفش... اما اون بهم حس ترس و تحقیر داد... اعتماد بنفسم رو گرفت... به بدترین شکل شکنجه ام کرد... من رو توی بدترین شرایط روحی و روانی معلق نگه داشت... هر ب ...
من یه چیزی فهمیدم. نوشتههایی من از جریان سیال ذهن پیرویی میکنند. ویرجینیا ولف نویسنده محبوب من بوده همیشه اما نمیدونستم ناخودآگاه متنهایی که مینویسم هم از ولف تاثیر گرفتن. آه نویسنده محبوب من. ...
هویج،شلغم، خیار و سیب زرد رو همزمان ریختم توی آبمیوه گیری و یه ترکیب با مزه غالب شلغم بهم داد... حالا منتظرم اثر بذاره... ...
باز پنج شنبه و روز درمان تراپی گروهی ... مسیر خونه تا اونجا با متروعه به طرز عجیبی یه خانوم دستفروش تو مترو داره میگه : « سوراخ گوش بدون درد با گوشواره روکش طلا ... دو جفت ۱۵۰ تومن ... خانوما دستام سبکه اصلا درد نمیگیره ...» فقط میتونم بگم پرهاااام!!! ...
روزهای سرگشتگی بیشتر از همیشه و در همه جا مینویسم. هر جایی بتوانم کلمهای ثبت میکنم. اگر از من بپرسند حال تو پس از جدائی چگونه است؟ نمیدانم چه جوابی بدهم. سعی میکنم به آرامی با آن برخورد کنم. غر نزنم و بپذیرمش. شاید تنها نکته همین باشد: پذیرش! برای آن که بپذیرمش راه طولانی در پیش دارم ولی دارم سع ...
از این سمت تختم، با چشمهای بسته و سرفه های زیاد خودم رو کشوندم به اون طرف تختم، سمت دیوار، اونطرف رختخواب خنک تره و بالشم، گونه ام رو میمالونم رو بالش، تنم میخوره به دیوار، با همون چشم های بسته دستم رو میکشم و خرسی رو پیدا میکنم، میارمش تو بغلم، اونم خنکی اونطرف تخت رو حس میکنه، میچسبه بهم، اون شعری ...