اون میدونه من تنهام...اما از بیشتر تنها کردن من ابایی نداره... چون نهایت برای فرار از تنهایی، باید برگردم سمت خودش و التماسش کنم... اینجور میتونه به همه بگه عاشقمه... در صورتی که میدونست نبودم و نیستم... اون برای برنده شدن، دست به هر کاری میزنه... ولو نابود کردن من... ولو بازی با آبروی من... میدونی ...
دیشب خوب نخوابیدم. هزار بار بیدار شدم و در نهایت صبح دیر بلند شدم برای مدرسه. توی همون حین بدو بدو داشتم فکر میکردم انسانها در رابطه با هر کس یک شکل دارند. مثلاً من با امین خیلی راحتم. حتی ممکنه از ترک دیوار هم بگم. اون قسمت درونگراییم رو خیلی کمرنگ کرده. یا با دوستم نسترن من میتونم از احساساتم ب ...
دقیقا شب تولد افرا، یه زمزمه هایی شد که احتمال داشت راهی کربلا بشم...🫠 شب قبل خواب، گفتم خدایا، اگر عاملی هست که منو از رفتن یه کربلا جدا میکنه، یا اگر چیزی منو به این هدف نزدیک میکنه، آگاهم کن! شب خوابیدم و قبل سحر خواب عاطفه رو دیدم... نمیدونم چطور ولی کاملا اتفاقی سر از خونشون درآورده بودم و کلی ...
خداییییی چجوری اول صبحی انقدر به خودتون میرسین و میاین بیرون؟! وای لعنتیا مدل ۶ صبح موهای شما حداقل دو ساعت زمان میخواد برای استایل کردن.... حالا آرایش و لباس پوشیدن به کنار! منی که از ۴ صبح بیدار پیشم و آخرشم شبیه سمندون یا اینایی که از تيمارستان فرار کردن از خونه میزنم بیرون! خدایا حکمتت رو شکر😂 ...
دلم میخواست در مورد خیلی چیزها بنویسم. یه ذره سیاسی و فرهنگی، مخصوصا در مورد سندروم بیقراری اظهارِ نظر! اما قبلش میخوام در مورد روزهاولی بودنِ فاطمهزهرا بنویسم. که باید بگم بزرگترین شانس زندگی مصطفی بوده. چون اگر فاطمهزهرا روزهاولی نبود، من اینهمه آشپزی نمیکردم و خبری از افطار و سحر هم نبود ...
پسر بچه کوچیکی رو دیدم که یه صندوق میوه پر از جوراب به بغل گرفته بود و یه کوله بزرگ و سنگین به کمر انداخته بود. فقر با ادمها چکار مسکنه که دیگه نگران گم شدن و آسیب دیدن این پسر کوچولو نیستن و فرستادنش برا یه لقمه نون. کمی عقب تر پسر جوونی راه میرفت که در کنار پسربچه تناسب و تناقض خاصی ایجاد میکرد. پ ...
دلواپس کسی هستم، اما میترسم ازش سراغی بگیرم، بحساب این بذاره که بخوام سر از کارش در بیارم یا هر چیز دیگه... یه حسی بهم میگه در معرض یه آسیب هست و من معمولا همیشه چیزی که حس میکنم اتفاق میفته... فقط میتونم امیدوار باشم که حالش خوبه و مشغله کاری داره... کاش روابط شفاف بود... کاش آدمها شفاف بودن... کاش ...
روایتشناسی را میتوان «دانشی برای فهم روایت» تعریف کرد که میخواهد به پرسشهایی از این دست پاسخ دهد: روایت چیست؟ از چه عناصری تشکیل میشود؟ چرا انسانها روایتسازی میکنند؟ علت شیفتگی ما به روایت چیست؟ چرا واکنشهای مخاطبانِ مختلف به روایتی واحد تا این حد متنوع و متفاوت است؟ و ... . کتاب روایت: مفا ...
امروز یکی از همکلاسیهای دوره دکترامون انصراف داد. یک آقایی بود که رتبه یک کنکور رو آورده بود. جوان بود. شاغل هم بود. طلبه سطح خارج بود و استادیار یک استادِ درس خارج. در دانشگاه بهشتی هم درس میگفت انگار. متاهل بود و یک بچه هم داشت تا جایی که میدونم. ارشد دانشگاه هم داشت از دانشکده الهیات دانشگاه ...
کامنت های ناشناس توی پیج من بسته شد... مشکلم کامنت های ناشناس عمومی نبود، کامنت های ناشناس خصوصی بود، که باید کلی حرف رو میخوندم، بدون اینکه بتونم بهشون پاسخی بدم... . . . پ.ن : صحبتم با اون ناشناس های واقعا ناشناس نیست... صحبتم با اون دوستی هست که با پیج خودش کامنت عمومی و دوستانه میداد و در قالب ن ...