الف سماور را روشن کرد و لیوانی چای برداشت. سپس به بالکن کوچک خانه رفت، جایی که خرت و پرتها — صندلی، پیاز و سیبزمینی — کنار هم تلنبار شده بودند. صبح های پاییز آفتابی نیمه گرم بر گوشه بالکن میتابید و چای خوردن را با نظاره بر تصویر مقابل که بام خانه ها و چند درخت بزرگ آنطرف تر و چندین کوه و کبوتر بود ...
خوب یادم میاد سال 1402 بود ، تیرماه بود و خرما پزون ! مدتی بود که ماشین مون جوش میاورد و هر تعمیرگاهی که می بردیم متوجه نمی شدن چشه ! ! آخه فن ها درست کار می کردند و انگار همه چیز سالم بود ولی ماشین از یک حد مسافتی که بیشتر راه می رفت جوش میاورد ! از قضا تو همین هاگیر واگیر همسرم برای ماموریت رفت شه ...
قسمت 1 . خیابان و فریادها ظهرِ داغ تیرماه بود. خیابان معلم، مثل همیشه شلوغ و بیحوصله، نفس میکشید. آسفالت زیر پا میسوخت و هوا موجموج از حرارت بالا میرفت. مغازهدارها پشت کولرهای نیمجان، دستمال روی پیشانی میکشیدند و بچهها با پیراهنهایی خیس از عرق، زیر سایهی نیمهی مغازهها پناه گرفته بودند. ...
دیروز غروب وقتی اومدن مبلامون رو شستن، دیدم کف خونه خیلی کثیفه ، فرش ها و پرده ها هم نیست ، شاهینم رفته پیش احسان بنابراین یک هو شور حسینی منو گرفت و از ساعت هفت تا ده و نیم شب افتادم به جون خونه ... طوری که آخر شب و بعد از گرفتن دوش احساس کردم کمرم از شدت درد داره می شکنه و امروزم دست راستم خیلی در ...
بسم الله امروز کلی گریه کردم احساس ته کشیدگی روانی شدم.. احساس اینکه چقدددلم میخواد نیم ساعت بدون هیچ بار مسئولیتی تنها باشم... اندازه یه راز و نیاز با خدا .اندازه نیم ساعت کتاب خوندن اندازه نیم ساعت ورزش کردن..... اما نمیشه ... امروز پا شدم آب نبود.. آب نبود و من گریه کردم نه بخاطر آب... بخاطر اینک ...
نمیدونم از چی بگم فقط وقتی کامنتی از دوست های بلاگفا دریافت میکنم که به حس و عشق بین من و چ اشاره میکنن شوکه میشم. تعجبم از اینه که وقتی از الف مینوشتم قبلا، کسی چنین چیزی رو حس نمیکرد. شاید حرف تراپیستم درست باشه و در اصل رابطم با چ اولین رابطه واقعی باشه که تجربه کردم. چیزی که بین من و الف بود چ ...
دوش چه خوردهای دلا؟ راست بگو نهان مکن چون خَمُشان بیگنه، روی بر آسمان مکن بادهٔ خاص خوردهای، نُقل خلاص خوردهای بوی شراب میزند، خربزه در دهان مکن ای دل دونگ دیوانه من باز هم؟ آخرش از اداره بیرونم می کنند با این کارها که تو دستم می دهی. پس چی شد؟ دیروز که با عزم آهنین ایستاده بودی بالای س ...
وقتی حرف میزنی تازه میفهمی چقدر شباهت و همنظری و هممسیری وجود داره؛ به مراتب هم قویتر از تفاوتها. و حتی میتونه منجر به زایش دوبارهٔ جسارتِ «دو لبهنویسی» بشه؛ مثل ققنوس. چیزی که سالها (به هزار دلیل موجه و بعضاً غیرموجه) ازش فراری بودم و شدیداً هم دلم براش تنگ شده. تازه میتونه آخرِ حرفاتون ه ...
برای یکی از پروژههایی که دارم کار میکنم نیاز به یک سری زیرساخت داشتم، فکر نمیکردم بتونم یک توافق جذابتر بکنم ولی یک هفته بود که ذهنم درگیرش شده بود و دوست داشتم یک تلاشی براش بکنم، ارزشش رو واقعا داشت، چند بار تلاش کردم […] ...
امروز گریه کردم. امروز زیاد گریه کردم. امروز خیلی گریه کردم! اصلا امروز تونستم گریه کنم! خیلی خوشحالم! کسی از گریه کردن خوشحالی میکنه هیولا؟ هیولا میگه هر چیزی منو خوشحال کنه خوبه! چون روی یه استیک نوت نوشتم "ناتینگ کَن خوشال می!" و زدم کنار مانیتور. نمیدونم چی شد... یهو بغضم ترکید و کسی هم که خونه ...