پناه روزهای پر درد من،کلماتاند. مینویسم تا فراموش نکنم. کلمات حافظهی خوبیاند. امروز را هم توانستم تاب بیاورم و چیزی نگویم. متن بلند بالایی برای خودم نوشتم و یادآوری کردم که چرا نزدیک نمیشوم. به این فکر کردم که من نمیخواهم بارِ روزهای شلوغش باشم. بیانصافانه و بدون ذرهای عقل متن را نوشتم و در ...
خونه تو تاریکی و من کنار پنجره لحاف انداخته و دراز کشیدم تنها نور کم سوی ماه از پنجره روی پرده میفته و کمی فضا را روشن میکنه هوایِ گرم خانه با باد کولر کمی خنک میشه زورِ خواب پلک هام رو به هم نزدیک میکنه امشب رفتم حسینیه نزدیک خونه روی بالا ترین پلکان ، دقیقا همانجایی که دوسال پیش نشسته بودم ، نشستم ...
امروز تراپیمو کنسل کردم. به خاطر اینکه وقتی پولام کم میشه باید بیشتر از قبل حواسم باشه که چطوری خرج میشن. جلوی خرجهایی که میتونم رو میگیرم تا دوباره رقم مانده کارتم به منطقه امن برسه. برای همین بعد از کلاس ویولن به جای تراپی، قدم میزدم توی خیابونا، یه لحظه توجهم رو یه خانوم و پسر کوچولوش جلب کردن. ...
کاش کتاب ها واقعی بودن و من سر از کتابخونه ی نیمه شب درمیوردم و تک تک حسرت هامو زندگی میکردم میدیدم ارزش حسرت خوردن داره یا نه؟ مثلا اگر برمیگشتم عقب روزایی که تحت فشار روحی زیاد بودم با دو شیفت کار کردن خودمو خفه نمیکردم و میرفتم بدون عذاب وجدان روانکاو یا مثلا شاید تو یه زندگی دیگه بیشتر به اندا ...
امروز در حد یکی دو تا نیم پک سیگار کاپتان بلک کشیدم. یکی دوتا چیز جدید ممنوعه امتحان کردم. با دوستای چ رفتیم بیرون و وقت گذروندم باهاشون. چ شخصیت جالبی داره. رمانتیک، پخته، شیطون، عمیق... خیلی واسم دوست داشتنیه. فکر میکردم باید بذارمش کنار. اما وقتی با تراپیستم راجع بهش صحبت کردم فهمیدم بهتره فعلا ن ...
آخر شب است و من کمکم به خواب میروم. دلم میخواهد احساسات این روزهایم را ثبت کنم. جالب است بعداً بخوانم و بدانم چه راهی را طی کردهام. امروز کمتر دلتنگ بودم. دلتنگی جزئی از من شده است و دارم به عنوان عضویی از بدنم با او کنار میآیم. همچنان دلگیر یا دلخور هستم. همین دلخور بودن مرا مجاب کرده است که پ ...
به خواهرم میگم: تازه ما جای خوب تاریخ ایستادیم. میگه: اما جغرافیامون بده. چه فایده. ...
خدا رو شکر برای این شب ها که دلمون رو به یاد ارباب و سید و سالارمون سبک میشه .تمام اشکها رو نگه داشته بودم برای این شبها .خدایا پناهمون باش،و قلب های آزرده هموطنانم رو تسکین بده ؛روح شهیدانمان رو شاد و مدافعان کشورمون رو سلامت بدار .خدایا ما رو کمتر از آنی به خودمان واگذار نکن.آمین ...
دیروز فکر میکردم از شدت دلتنگی شرحه شرحه خواهم شد. هزاران بار تا پیام دادن رفتم ولی پیامی ندادم. هر چه فکر کردم دیدم من دلگیرم و دارم مووآن میکنم بروم چه بگویم؟ وقتی خودم درخواست کردم پیام ندهد؟ وقتی هر دو به این نتیجه رسیدیم نصفه بودن به درد نمیخورد؟ وقتی من دلشکستهام؟ هیچ فایدهای نداشت پیام دا ...
نیمه شب است روی صندلی تراس خانه دراز کشیدهام.همایون میخواند «ندیدی جانم از غم ناشکیباست» دو روز است که اینجا رسوب کردهام،روی همین صندلی روی همین تراس…دو روز است که تن تب دار و چشم های سنگین را انداخته ام روی صندلی همین تراس...بیرون مردم در حال رفت و امدن و من اینجا تا گردن مشروب خورده ام و انگار پ ...